29- لوتمان و ترجمهپذيري-بخش دوم
در درس پيشين ديديم كه لوتمان همه متون و زبانهايي را كه به دوجانبه در حال تعامل با يكديگر هستند را به عنوان يك نظام (system ) در نظر ميگيرد، و اين نظام را «سپهر نشانهاي» (semiosphere ) ميخواند. يكي از ويژگي هاي اصلي اين نظام محدودشدگي (delimitedness ) است. سپهر نشانه اي از سوي فضايي كه آن را احاطه كرده است، محدود شده است؛ اين فضا ميتواند فضايي بروننشانهاي (extrasemiotic ) باشد (يعني فضايي كه در آن فرآيندهاي دلالت (signification ) رخ نميدهد، مثل يك فضاي طبيعي)، يا دگرنشانهاي (heterosemiotic ) (يعني متعلق به يك نظام نشانه اي ديگر، مثل متن موسيقايي در برابر متني تصويري).[1]
همان گونه كه در جهان طبيعي هم شاهديم، اين ايده «مرز» استكه موجب مي شود كه مفهوم«ترجمه» را به خاطر ميآورد. در جايي كه مرزي وجود ندارد، نيازي به ترجمه نيست:
[...] مرز نشانه اي مجموع «فيلترهايي» است كه با عبور از آنها ترجمه از زباني به زبان يا زبانهاي ديگري كه بيرون از سپهر نشانه اي مورد نظر هستند، است. «بسته بودن» (closedness ) يك سپهر نشانه اي خود را در آنجا نشان ميدهد كه نه ميتواند با متون از جنس نشانهي ديگر (heterosemiotic texts ) ارتباط داشته باشد و نه با نه- متنها (non-texts ). براي آنكه اين متون به چشم يك سپهر نشانه اي مفروض واقعي برسند، بايد آنها را به يكي از زبانهاي فضاي دروني آن سپهر ترجمه كرد، يعني بايد آنها را نشانه گذاري كرد (semiotize ). به همين دليل نقاط مرزي يك سپهر نشانه اي را ميتوان شبيه به گيرنده هاي حسي كرد كه محركهاي بيروني را به زبان سيستم عصبي مان ترجمه ميكند، يا آن را با بلوكهاي ترجمه مقايسه كرد كه با يك فضاي نشانهاي منطبق ميشوند، يعني فضايي كه براي آن غريب و نامأنوس است.[2]
سپهر نشانهاي كه ميتوان آن را بزرگ يا كوچك تصور كرد، بسته به تعريف مرزهاي داخلي و خارجي آن، يك ارگانيسم غولپيكر ترجمه است. ترجمه بنياد وجود معني و فرهنگ است:
نقش هر مرز يا هر لايه- از غشاء يك سلول زنده گرفته تا يك زيست كره (biosphere ) به عنوان يك لايه (film )(طبق نظر ورنادسكي (Vernadskij )) كه تمام سياره ما را ميپوشاند، و تا مرزهاي يك سپهر نشانهاي- شامل محدود كردن نفوذ، فيلتر كردن، و بازپردازشهاي سازگار كننده عناصر بيروني به عناصر داخلي است. در سطوح مختلف، اين نقش ثابت، به اشكال مختلفي صورت ميگيرد. در سطح سپهر نشانهاي، به معناي تمايز ميان خود خود و خود ديگري است، يعني به معناي فيلتر ارتباطات بيروني و است و ترجمه آنها به زبان خود، و نيز انتقال نه-ارتباطات (non-communications ) بيروني به ارتباطات (communications ) است، يعني نشانه گذاري (semioticizing ) آن چيزي كه از بيرون ميآيد و تبديل آن به اطلاعات (information ). از اين نقطه نظر، همه مكانيسمهاي ترجمه كه در خدمت ارتباطات بيروني هستند به ساختار سپهر نشانهاي تعلق دارند.[3]
بر اساس تئوري لوتمان، يك رابطه سلسله مراتبي پيچيده اي از نظامها وجود دارد كه سپهر نشانه اي را ميسازد و به حيات (فرهنگي) جهان شكل ميدهد و موجب تعاملات دو سويه و تأثير و تأثرات ميگردد، از يك سطح حداقلي منطق نيم كرهي چپ يا راست مغز در ذهن يك فاعل شناسا (نگاه كنيد به درسهاي مربوط به ياكوبسن)، تا سطوح حداكثري تمام جهان، به يمن تفاوتهاي آنها.
ترجمه اطلاعات در بيرون و درون اين مرزها، فعل و انفعالات ميان ساختارهاي مختلف و زيرساختارها، «تجاوزهاي» بي وقفه و مستقيم نشانهاي يكي از ساختارها به «قلمرو ديگري» توليد معنا را شكل ميدهند، يعني توليد اطلاعات جديد.[4]
به عبارت ديگر، ترجمه پايه توليد معنا (sense ) است. چيزي كه درون يك سيستم است (يك واقعيت، يك پديده، يك واقعه)، تا زماني كه بدوت توصيف به همان صورتي باقي بماند كه هست، بيرون از سپهر نشانهاي است و در جهان برون نشانهاي (extrasemiotic ) ميزيد. اين استدلال به طور نزديكي در پيوند است با چيزي كه ما در بخش نخست اين دروه درباره رابطه ميان انديشه (مواد ذهني) و بيان شفاهي (verbalization ) آن (ترجمه به مواد كلامي) گفتيم.
زماني كه يك انديشه، بدن توصيف كلامي، به عنوان يك واقعيت بروننشانهاي باقي ميماند، براي هيچ سيستمي كه در بيرون از روان فرد قرار دارد، معنادار نيست، اگر كه در غالب واژگان بيان و ترجمه نشود. به همين ترتيب يك پديده برون رواني (extrapsychic ) و بيروني (مثل حضور يك درخت بلوط در يك علفزار)، بع عنوان يك واقعيت باقي ميكند كه تا زماني كه به گونه اي از زبان يا نظام رمزگاني (code ) ترجمه نشود، در سپهر نشانهاي حضوري نخواهد داشت. از نقطه نظر نشانهشناختي، آن پديده يك «ديگري» باقي ميماند، تا زماني كه فرآيند نشانهاي (semiosis ) آن را داخل كند و هويتي براي آن قائل شود.
اگر در هر علفزاري يك درخت بلوط برويد، اگر همه جهان را علفزار تشكيل ميداد و غيره، به عبارت ديگر اگر در سپهر نشانهاي سطح دماي هوا صفر بود، در سپهر نشانهاي هيچ حياتي نبود، و جهان نشانهاي مرده بود.
عدم تجانس ساختاري فضاي نشانهاي مخازني از فرآيندهاي پويا را مي آفريند و يكي از مكانيسم هايي است كه از طريق آن اطلاعات جديد در يك سپهر با دقت مورد بررسي و شرح قرار ميگيرند.[5]
از اين نقطه نظر، مفهوم ترجمه پذيري جان تازه اي به خود ميگيرد. تفاوت ميان سيستم ها ديگر ضرورتاً مشكل مترجمان نيست. بالاعكس، حضور اين تفاوت براي حيات جهان فرهنگي لازم است. از دست رفتن معنا در ترجمه (Translation loss ) ديگر به عنوان يك گناه سنگين در مديريت مواد كه يك مشكل براي مترجمان معرفي ميشد نيست. اين حقيقت كه هيچگاه ممكن نيست كه چيزي را ترجمه كرد، حفظ تفاوتها و حفظ حيات فرهنگي را تضمين ميكند.
بنابراين، مترجم به وسيعترين معناي خود، آنگونه كه در ديدگاه ترجمه تام (total translation ) مورد نظر است، اسباب حيات در سپهر نشانهاي است. ترجمه پذيري يك مفهوم نسبي است، اما سطح كمينه آن بوسيله مجاورت و نزديكي بسياري سيستم ها –سپهرهاي نشانه اي- در جهان تضمين ميشود.
در درس بعد به بررسي مفهوم ترجمه پذيري با كمك انديشه يكي از بنيانگذاران علم نشانه شناسي، يعني چارلز اس پيرس (Charles S. Peirce ) خواهيم پرداخت.
Bibliographical references
LOTMAN JU. Izbrannye stat´i v trëh tomah. vol. 1. Stat´i po semiotike i tipologii kul´tury p. 11-24. Tallinn, Aleksandra, 1992. ISBN 5-450-01551-8.
[1] Lotman 1992, p. 13.
[2] Lotman 1992, p. 13. My emphasis.
[3] Lotman 1992, p. 14. My emphasis.
[4] Lotman 1992, p. 17.
[5] Lotman 1992, p. 16.