22. اِستاینر و فهم به مثابه ی ترجمه
«تو که مترجم زیرکی هستی،
می فهمی که تو نیز در همان صفحه ی نخست این را دریافتی».[1]
در سال 1975 میلادی (= 1353 شمسی) یعنی سال انتشار نخستین ویرایش کتاب پس از بابل (After Babel )، جورج اِستاینر در زمره ی نخستین کسانی بود که به شکلی مؤثر از توسعه ی مفهوم ترجمه به حوزه ی ترجمه ی درون زبانی که یاکوبسن مطرح ساخته بود، بهره گرفت. هر دو حالت نوشتاری و گفتاریِ واژه، حامل نشانه های زمان و مکان زیسته ی گوینده و/یا نویسنده، فرهنگ اجتماعی جامعه و گروه او، و نیز فرهنگ فردی اویند. حتی در ساده ترین سطح ارتباطی، جالب ترین بخش های تبادل، مربوط به خود نطق و بیان و ذات آن نیست، بلکه جالبترین بخش، روابط آن نطق و بیان با آن چیزی است که گفته نمی شود اما از طریق بافت می توان آن را، به جهت رسیدن به سطوح نشان داربودگی (markedness ) هر کدام از کنشهای گفتاری، یعنی ابعاد اختصاصی و ویژه ی آن نطق و بیان، از طریق تفسیر، فهمید.
اِستاینر بر اهمیت آگاهی از مختصات زمان و مکان و تسلط بر آنها تأکید می کند تا از این راه بتوان ویژگی های خاص متن را، از طریق فرآیند حذف (elimination )، در مقابل سایر نکات مربوط به مکان-زمان و ویژگی های اختصاصی آن متن، از آنجا که او کنشهای گفتاری را با همان متخصات زمان و مکان می سنجد، نمایان ساخت. از سویی دیگر، متن تا زمانی که ناخوانده باقی بماند، کامل نیست. زندگی متن، مشتمل است بر «تکرارهای بکر و بدیع» خوانش و تخصیص (appropriation ). اینکه می گوید «تکرارها» به این خاطر است که به هنگام خوانش، این تکرارها با اجرای تازه نشانه های متن و واقعیت بخشی دوباره به متن و ارائه ی تفسیری از همان وضعیت نوشتاری قابل قیاسند. اینکه می گوید «بدیع و بکر» به این خاطر است که همانطور که در بحث مربوط به فرآیند دلالت دیدیم، هیچ دو خوانشی دقیقاً یکسان نیستند، حتی اگر همزمان و در یک مکان و درون یک فرهنگ صورت بگیرند، یا از سوی یک نفر به دنبال هم انجام پذیرند.
آنجا که کاملترین تفسیر ممکن رخ می دهد، آنجا که احساس و درک ما شییء (object ) خود را برای خود بر می دارد، در حالی که، در این فرآیندِ برای خود برداشتن، حیات خودمختار آن شییء را حفاظت می کند و تسریع می بخشد، این فرآیند رخ داده یکی از آن «تکرارهای بدیع» است. ما در درون مرزهای خودآگاهی مندرس و کهنه اما گران قیمت گذاری شده و آموزش دیده ی خودمان، آفرینش را دوباره به نمایش در می آوریم.[2]
این فرآیند از درون وضعیت تسلیم و فرمانبرداری (submission )، و وضعیت انفعال جانبدارانه، یا به بیانی بهتر، فعالیت به شکل ناقص انجام می پذیرد. متن خوانده شده و تفسیر شده و هویت آن، به مثابه ی یک متن و به مثابه ی وجودی ماورای جمع اجزای خود، بر آزادی تفسیری ما تسلط دارد و ما را از بد به کاربردن خود باز می دارد. به باور اِستاینر، این وضعیت، به ما میدان می دهد تا با یاری گرفتن از استعاره ی عشق از این رابطه سخن بگوییم. یک مفسر خوب، باید بتواند بخشی از مؤلف بودگی (authorship ) خود را به مثابه ی حق الزحمة ی(due ) مؤلف متن اصلی، به او بدهد و باید قادر باشد تا همواره حس یکی بودن (identity ) با مؤلف را در عین دیگربودگی (otherness ) خود، حفظ نماید، یعنی گونه ای پیوند که تا حدی به معنای محو کردن خود و تا حدی به معنای ترفیع و تجلیل از خود است در لباس آمیختن خود با دیگری.
در وجود مفسران بزرگ، رگه ای از زنانگی و گونه ای از تسلیم و فرمانبرداری در مقابل حضور خلاق (creative presence ) وجود دارد، آن که از طریق شدت و نیرومندیِ پاسخ، فعال می گردد. همانند شاعر، یک استاد نوازنده یا یک منتقد ادبی نیز می تواند بگوید من، یک دیگری است (Je est an autre. ). [...] دو حرکت اساسی روح در اینجا قرین هم شده اند: دست آورد "یک دلی" (inscape ) (Einfühlung )، هم کنشی زبان شناختی است و هم کنشی وابسته به احساسات. در استفاده از "ابزارهای مربوط به اندیشه" (speculative instruments ) است که منتقد ادبی، ویرایشگر، بازیگر و خوانشگر، روی زمینی مشترک ایستاده اند.[3]
با این وجود به نظر می رسد که به کاربردن عبارت «هم کنشی زبان شناختی و هم کنشی وابسته به احساسات» از سوی اِستاینر، در تناقض باشد با استدلال جالبش درباره ی دریافت ناگفته های درون متن یا اینکه حداقل آن را کم اهمیت جلوه می دهد. ناگفته یا نانوشته، در ذات خود امری غیر زبان شناختی است. به همین دلیل، به نظر ما بهتر است تا در اینجا از «کنشی نشانه شناختی» در معنای وسیع اصطلاح سخن بگوییم.
ما در گفته های جورج اِستاینر، تأییدی برای رویکرد ساختارگرایانه ی مان در این مجموعه ی درسی می یابیم. ما این بخش از مجموعه درسها را به خوانش به مثابه ی مرحله ای از ترجمه اختصاص دادیم، و اِستاینر نیز از خوانش به مثابه ی ترجمه یاد می کند. همانطور که می دانیم، تفسیر در ورای زمان و مکان نگارش متن به آن حیات می بخشد. به یک معنا، زمانی که ما متنی نوشتاری را خوانش می کنیم – متنی که نوشتاری باشد، دیگر لازم نیست اشاره کنیم که متعلق به گذشته است و حتی اگر خوب بیاندیشیم، می بینیم که متونی که شنیده ایم نیز متعلق به گذشته اند و این را می توان از زمان فعل «شنیده ایم»، آشکارا دریافت – «مترجمان زبان در زمانی اشتباهی (out of time )» هستیم،[4] خواه خوانشگر باشیم یا ویرایستار یا بازیگر یا مترجم.
این حقیقت که مترجمِ یک متن از زبانی به زبان دیگر [مترجم بینازبانی] از واژه نامه ها، فرهنگ لغات دشوار، فهرستهای اصطلاحات (terminological repertoires )، کتب دستور تاریخی، فرهنگ درزمانی واژگان دشوار (diachronic glassories )، واژه نامه های گویشهای عامیانه و مجموعه های وسیعی از متون (textual corpora ) و ابزارهایی مشابه اینها، به جهت فهم بهتر متن، بهره می گیرد، و سپس می کوشد تا آنچه را که در متن پیشین (prototext ) آمده، [در زبان مقصد] بازتولید کند، امری روشن است. اما امری که کمتر روشن است آن است که در خوانش یا ترجمه ی متنی به همان زبان خود متن نیز چنین ابزارهایی مفید توانند بود، یا بهتر است بگوییم به همان زبان طبیعی خود متن، چرا که پیشتر گفتیم که چیزی به عنوان «همان زبان»، حتی درون یک گویشور یک زبان، نداریم.
در ترجمه های بینازبانی، بزرگترین خطر برای مترجمان همان مسأله ی «دوستان غلط انداز» (faux amis ) است. اما در ترجمه ی درون زبانی، باید همواره نسبت به متعارف و آشنا بودگی های غلط انداز، ساده و بسیط بودگی های غلط انداز، و قابل فهم بودگی های غلط انداز و ظاهری هشیار بود.
هر چقدر که زبان، بیشتر متعارف و آشنا به نظر برسد [...] راهنماهای تاریخ گذاری معناشناختی (semantic dating ) متن پوشیده تر و نهان تر خواهند بود.[5]
این دقت نظر اِستاینر بسیار جالب توجه هست، حتی اگر مبهم بیان شده و به توضیح بیشتری نیاز داشته باشد. او این مسأله را بدیهی می انگارد که مشخص ساختن عناصر نشاندار (marked elements ) در متن در مقایسه با یافتن عناصر بی نشان، یعنی عناصری که در طول زمان تحولات فراوانی را در معنا به خود دیده اند، امری آسان است. او معتقد است که مثلاً به هنگام خواندن شکسپیر، ما با وقوع گونه ای از پدیده ی دوستان غلط انداز درون یک زبان مواجه هستیم.[6]
ترجمه ی درزمانیِ درون یک زبان، فرآیندی است که ما بدون آنکه نسبت به آن آگاه باشیم، انجامش می دهیم. از همین روست که اهمیت آن را متوجه نیستم. از آنجا که به خاطر آوردن همه چیز منجر به دیوانگی خواهد شد، ذهن ما دست به انتخاب خاطرات می زند. داستان یک شخص [از حیات خودش یا دیگری] و همچنین امر تاریخ به طور کلی، در واقع سازماندهی معناشناختی حافظه است و بسته به گونه ی سبک سازی و فرهنگ، این سازماندهی تغییر می کند. با این وجود، هنر و ادبیات به «عمل بی پایانِ، هرچند اغلب ناخودآگاهِ، ترجمه درونی (internal )»[7] نیز وابسته هستند، امری که خیلی با مفهوم «سپهر نشانه ای» که در اندیشه ی لوتمان شاهد بودیم، تفاوتی ندارد.
در مقیاسی کوچکتر و ملموستر می توان همین مطالب را درباره ی ارتباطات میان انسانها نیز بر زبان راند. هر سخنگویی، مطالب خود را از دو منبع می گیرد: یکی از شیوه رایج سخن گفتنش متناسب با سطح سوادش و نیز شیوه ی او در سازماندهی واژگان، و دیگری از گنجینه ی واژگانی اش.
آن منبع دوم، بخشی جدایی ناپذیر از ناخودآگاه او و بخشی از خاطرات اوست تا آنجا که می شود آن خاطرات را به ذهن آورد (verbalize ). آن منبع، همچنین بخشی از ترکیب منحصر بفرد و کاملاً ویژه ی هویت جسمی و روانشناختی اوست. [ما در واقع زبان مخصوص یک شخص نداریم، بلکه در حقیقت][8] ابعاد هر کنش زبانی (language-act ) است که تک و منحصر به فردند. این ابعاد، همان چیزی را می سازند که زبانشناسان آن را «شیوه خاص گفتار یک فرد» (idiolect ) می نامند.[9]
درست به همین دلیل است که نخستین ردپای هر کنش ارتباطی ای، ویژگی خاص دانش و شیوه ی سازماندهی آن است، یعنی جهان نشانه شناختی یا خُرد-سپهر نشانه شناختی هر فرد. به این ترتیب، مفهوم زبان استاندارد، چیزی است ساخته و پرداخته ی آمار و با واقعیت تطابقی ندارد. می توان پژوهشهای جامعه شناختی روی گویشوران یک زبان انجام داد، اما این جامعه ی گویشوران، هنوز تنها مجموعه سلولهایی است از سپهر نشانه ای، «مجموعه ای است متراکم از اتم-گفته ها (speechatoms )، و مجموعه ای است از معانیِ در نهایت کاملاً شخصی».
ارتباط نزدیک – از جنس عشق ولی البته تنفر یا هر گونه احساسات قوی دیگری هم همینطورند – تنها می تواند برای درک شیوه ی خاص گفتمار یک فرد، یعنی برای تبدیل شدن به مترجم سخنان دیگری، مفید باشد؛ به این ترتیب، ارتباط، چه فرآیند آن میان دو زبان به وقوع بپیوندند و چه درون یک زبان، همواره شکلی از ترجمه است. آن نفرین بابل که از سوی خدا فرود آمد تا دیگر انسانها سخن همدیگر را نفهمند، عامل آغازین و شروع کننده ی سوء فهم میان انسانها نبود، بلکه این تنها پوسته و ظاهر مسأله است (icing on the cake )، و در واقع نمودبخشی به وضعیتی است که بشر پیشتر هم داشته است.
مسأله ی برج بابل، وظیفه ی پایان نایافتی مترجم را تأیید و آن را آشکار ساخت – عامل و آغازکننده ی آن نبود.[10]
Bibliographical references
CALVINO I. If on a Winter's Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vin-tage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.
STEINER G. After Babel. Aspects of Language and Translation. Second edition, Oxford, Oxford University Press, 1992. ISBN 0-19-282874-6.
[1] Calvino 1998, p. 37.
[2] Steiner 1992, p. 27.
[3] Steiner 1992, p. 27.
[4] Steiner 1992, p. 29.
[5] Steiner 1992, p. 29.
[6] Steiner 1992, p. 30.
[7] Steiner 1992, p. 31.
[8] این افزوده از مؤلف است به متن گفته های اِستاینر.
[9] Steiner 1992, p. 47.
[10] Steiner 1992, p. 49.