Logos Multilingual Portal

3- گردآوری اطلاعات

 

[...] آن جریانی که جمله ها را [...] متوقف می کند، لحظه ای

پیش از آنکه جذب مدارهای ذهنش شوند [...][1]

 

انتهای درس گذشته به مسأله تدقیق و ظرافت بخشی به ادراک پرداختیم که اجازه می دهد جزئیات خیلی ریز را از راه تمرین تشخیص دهیم. علاوه بر این می توان از راه تمرین، به هنگام ادراک، زمان تمرکز، پیچیدگی آن و عمق آن را بهبود بخشید. گیبسون مثالهایش را از یک مهندس تولید انتخاب کرده که می تواند یک زنجیره ی طولانی از عملیاتهای مکانیکی را نظارت کند، یا مثلاً یک خلبان که می تواند تمام اطلاعاتی را که دستگاههای مختلف به او می دهند، دنبال کند.

بدون آنکه لازم باشد خیلی خیال پردازی کنیم، می توانیم دریابیم که ظرافت بخشی به قابلیتهای ادراکی به چه معناست، زمانی که از آنها در حوزه ترجمه سخن می گوییم. طبیعتاً در این زمینه، چیزی که به سرعت به ذهن خطور می کند، توانایی تمرکز بالای یک مترجم همزمان است که باید فعالیتهای زیادی را، نه صرفاً فعالیتهای ادراکی، در یک بازه زمانی بسیار بسیار کوتاه انجام دهد. یا فعالیتهای ذهنی آن مترجمی که در حال خواندن یک متن است و همزمان باید همه ی آن تعادلهای درونی و بیرونی ای را که عباراتِ در حال ترجمه در ارتباط با کل متن دارند، حفظ کند: یعنی فعالیتهای تلفیق (synthesis ) و تحلیل بیشماری که باید انجام شوند. البته در مورد این مترجم، محدودیت زمانی که برای یک مترجم همزمان وجود دارد، وجود ندارد. با این حال این فعالیتها او را مجبور می سازند تا بر ساختار در شکل کلی خودش، و نه صرفاً بر یک تک مسأله ی مربوط به ادراک، تمرکز کند.

روابط مکانی اطلاعات در یک آرایش (array )، و روابط زمانی آنها در یک چینش (sequence )، به آنها این اجازه را می دهد که به شکل واحدهایی (units ) پیوسته در حال بزرگ و دراز شدن یا یک «توده» (chunk ) فهمیده شوند. در نهایت، این ترکیب نهایی یک چیدمان در کل خود، یا یک چشم انداز (panorama ) است که درک می شود و ترکیب پیوسته یک خط سیر آفرینش (production ) در کل خود، یا همنوایی کل است که ادراک می گردد.[2]

ظریف ساختن و تدقیق قابلیتهای ادراک لزوماً نقشی فعال برای حافظه در این فرآیند در نظر نمی گیرند. همانطور که می توان تصور کرد که انسان بدون آنکه مجبور باشد چیزی را به خاطر آورد، توانایی اندیشیدن دارد [توان اندیشیدن بدون ضرورت استفاده از حافظه]، می توان تصور کرد که او بدون آنکه به مجبور به یادآوری چیزی باشد، می تواند یاد بگیرد [توان یادگرفتن بدون ضرورت استفاده از حافظه]. درست مثل احساسها (sensation ) که نشانه های مربوط به موقعیتی خاص و همراه برای درک کردن چیزی هستند، «یادآوری خودآگاه، یک نشانه ی مربوط به موقعیتی خاص و همراه برای یادگرفتن چیزی است»[3]. با در نظر گرفتن این مطلب که گیبسون از صفت «خودآگاه» استفاده می کند، ما باید اینطور تصور کنیم، زمانی که این روان شناس آمریکایی می نویسد که این فعالیتها، نقش فعالی را برای کاربرد حافظه در نظر نمی گیرند، مقصود او صرفاً حافظه ی خودآگاه بوده است. می توان برخی از عبارات بعدی او را به این شکل باز گفت: فکر کردن بدون بهره گرفتن از حافظه های خودآگاه ممکن است، با در نظر گرفتن این مطلب که ما به شکلی خودکار و ناخودآگاه از پیوندهای ذهنی (associations ) و حافظه استفاده می کنیم. همین مطلب را می توان درباره تشخیص (recognition ) نیز بیان کرد. همان گونه که می توانیم تشخیص دهیم که فردی را پیشتر دیده ایم اما نمی دانیم که او کیست و کجا او را دیده ایم، به همین شکل این امکان وجود دارد که یک واژه را آشنا تشخیص بدهیم اما چیز بیشتری درباره آن به یاد نیاوریم [یادگیری بدون لزوم ثبت شدن در حافظه]. این استدلال دیگری است دال بر ارتباط نداشتن یادگیری با حافظه خودآگاه.

اکنون اجازه دهید به این بپردازیم که تئوری گیبسون درباره ی گردآوری اطلاعات، چگونه تأثیر زبان بر ادراک را تبیین می کند، موضوعی که مورد علاقه بسیاری از مترجمان است.

برخلاف تئوری های پیشین که زبان را گونه ای نظام رمزگانی (code ) برای برچسب زنی به واقعیتی که ادراک می شود، در نظر می گیرند (و این گونه نتیجه می گیرند که واژگان با محدودیت هایشان از نظر معنا، ظرفیت های ادراکی را محدود می کنند و  از این راه ادراکات بی قالب را به اجبار در تعاریف محدود شده و رمزگذاری شده، قالب ریزی می کنند)، نظریه گیبسون این ایده را طرح می کند که زبان توانایی اِسنادی (predication ) هم دارد. این مسأله اتفاقی نیست که زبان را گرامر می سازد و نه گنجینه ی واژگان، یا اگر بخواهیم به زبان یاکوبسون سخن بگوییم، زبان، سوای قابلیتهای روابط جانشینی (paradagmatic )، از ظرفیتهای روابط همنشینی (syntagmatic associations ) نیز برخوردار است. ظرفیت بی پایان ترکیب واژگان، علیرغم محدودیت (مفروض) هر واژه، به گونه ای بسیار چشمگیر ظرفیتهای اِسنادی و در نتیجه قابلیتهای بیانی (expressive ) و تفسیری (interpretive ) یک زبان را بالا می برد. نتیجه گیری گیبسون آن است که:

گریزی از گزینش (selection ) نیست. اما این را نباید این گونه فهمید که میخ بند کردن (fixing ) اطلاعات از راه کلام، ادراک جهان را مخدوش می کند.[4]

زمانی که فردی شیئی را ادراک کرد، به دنبال آن، چیزی را تشخیص می دهد که گیبسون آن را دهش (affordance ) نامیده است. اجازه دهید که به کلام خود او رجوع کنیم تا بدانیم که مقصود او از این اصطلاح چیست، اصطلاحی که خود او ضرب کرد و پسانتر از سوی بسیاری از پژوهشگران به کار رفت و سرتاسر جهان را به همین صورت انگلیسی اش درنوردید:

من این واژه را ضرب کردم تا جایگزینی باشد برای ارزش (value )، اصطلاحی که مدتهاست بار سنگین یک معنای فلسفی را به دوش کشیده است. مقصود من از این واژه [دهش]، به بیان خیلی ساده آن چیزی است که اشیاء به شکل صریح در اختیار می نهند. گذشته از این آنچه که آنها به مشاهده گر  می دهند (afford ) بستگی به دارایی شان دارد.[5]

گیبسون با رویکردی جدلی به روانشناسی ای که صرفاً بر بررسی های آزمایشگاهی مبتنی است، و نیز شاید به محدودیت های ادراکی ای که مکتب گشتالت در نظر می گیرد، از دریچه ای نو به جنبه محیطی (environmental ) و مربوط به بافت (contextual ) ادراک می نگرد. از منظری داروینی، که بر پایه آن باید همواره خود را با محیط تطبیق دهیم، ما دهش (affordance ) هر شیء را دریافت می کنیم؛ در مورد یک شیء یا یک واژه، ما خودمان را محدود به آن معنای ثابت (fixed ) و مشار الیه نمی کنیم که محدودیتهای غلبه ناپذیری را برای ادراک ایجاد می کنند، بلکه معنای ضمنی، محیطی و معنایی که بافت گفتار به آن می دهد را نیز ادراک می کنیم.

اگر فرد ادراک گر و محیط ادراک شده، وجودهایی معلق در فضا نباشند، بلکه بخشی از یک بافت (context ) باشند، این حرف معنایش این است که هیچ گونه مشاهده عینی (objective ) و بدون تأثیرات پیرامونی ممکن نیست، به همان شکل که یک خوانش میخ بند شده (fixed )، منجمد، و غیر قابل تکرار غیر ممکن است. مشاهده گر بخشی از محیطی است که او را فراگرفته، و متنی که می خواند نیز به همین شکل، به نحوی که هر خوانشی و هر ادراکی از متن، هم زمان تحلیلی از خود (self-analysis ) است.[6]

در عوض، از این توجه، این ایده سر بر می کشد که هر خوانشی، که در آن فرد متنی را و همزمان خودش را نیز می خواند، بیش و کم تفسیری ذهنی و شخص-محور است. موضوعی که ما مکرر در طول بخش دوم این دوره آموزشی به آن خواهیم پرداخت، اختصاص به ادراک متن از سوی مترجم دارد.

در درسهای آینده، به بررسی روابط میان زبان و اندیشه خواهیم پرداخت.

 

Bibliographical references

CALVINO I. If on a Winter''s Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vintage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.

GIBSON J. J. The Senses Considered as Perceptual Systems, Westport (Connecticut), Greenwood Press, 1983, ISBN 0-313-23961-4. Prima edizione: 1966.

LOSTIA M. Modelli della mente, modelli della persona. Le due anime della psicologia, Firenze, Giunti, 1994. ISBN 88-09-20556-1.

 



[1] Calvino 1998, p. 169.

[2] Gibson 1983, p. 270.

[3] Gibson 1983, p. 277.

[4] Gibson 1983, p. 282.

[5] Gibson 1983, p. 285.

[6] Lostia 1994, p. 179.