14- ياكوبسن و مسأله ترجمه- بخش دوم
زماني كه از ترجمهي بين زباني (interlingual ) [(ترجمه از يك زبان به زبان ديگر)] بحث ميكنيم، يعني مشخصترين، صوريترين، و روشنترين فعاليت كسي كه مترجمي را به عنوان حرفهي خود برگزيده است، به مسألهي نبود برابر نهاد (equivalence ) [براي برخي واژهها] برميخوريم، از آن رو كه – تازه اگر هم يافت شود- به ندرت در دو زبان دو واژه را مييابيم كه يك حوزهي معنايي (semantic field ) را پوشش ميدهند. [1] معمولاً اينگونه است كه يك پيام در كليت خود ترجمه ميشود، و نه به صورت ترجمهي تك واحدهاي زبان.
يك مترجم پيامي (message ) را كه از منبعي در مييابد، ثبت و منتقل ميكند. [2]
مثال ياكوبسن اشاره به جمله روسي «prinesi syru i tvorogu » [3] است كه ترجمهي لفظ به لفظ آن اينگونه ميشود: «پنير و پنير كاتج را بياور.» تكرار واژه «پنير» [در اين جمله]، حتي در ظاهر نيز مشخص ميكند كه مفهوم «پنير كاتج» درون مقولهي معنايي وسيعتر «پنير» جاي دارد، و اين مسأله علت نامعقول و حشو به نظر رسيدن جملهي بدست آمده از ترجمهي جمله روسي است. پنير كاتج يكي از انواع فراوان پنير است، در حالي كه در واژه tvoróg يكي از انواع فراوان syr نيست. مشكل ايجاد شده در فرآيند ارتباط در اينجا ناشي از اين حقيقت است كه واژه روسي «syr » تنها با پنير «ورآمده» پيوند برقرار ميكند [، و ميتواند معادل آن در نظر گرفته شود].
در يك متن تخصصي كه ماهيتي خالصاً دلالي (denotative ) به طور مستقيم [بر معناي مقصود] دارد، ميتوان از با در نظر گرفتن اين تفاوت، در صورت لزوم، و ترجمه كردن «syr » به «پنير ورآمده»، به جاي ترجمهي آن به «پنير»، تنها به اين تفاوت اشاره نمود. برعكس، در متوني كه جنبه دلالي غير مستقيم بيشتري دارند (more connotative text )، ترجمه عبارتي از اين دست، كه در آنها موانع ترجمه بيشتر اختلافات فرهنگي هستند تا اختلافات زباني، مشكلتر است. در چنين مواردي، [افزودن] توضيحات (در مورد مسأله ما افزودن عبارت «ورآمده») هميشه به عنوان يك برابرنهاد عملگر (pragmatic ) يا كاركردي (functional ) عمل نميكند. [4]
در حالي كه پيشتر، براي پرداختن به مسائل ترجمه، اغلب زبانشناسي را مورد توجه قرار ميداديم، ياكوبسن به يك معنا رويكرد ما را عكس نموده و چرخشي در آن به وجود آورده است.
هيچ نمونهي زبانياي (linguistic specimen ) نميتواند بوسيلهي دانش زبان، بدون ترجمهي نشانههايش (signs ) به نشانههاي يك سيستم [زباني] مشابه، يا نشانههاي ديگر سيستمهاي [زباني] مشابه تفسير گردد. [5]
اين بدان معناست كه پژوهشهاي زبانشناختي بايد مسأله ترجمه را مورد توجه خود قرار دهند: چه ترجمه درون زباني، چه ترجمه بين زباني، و چه ترجمه بين نشانهاي. امكاني براي مطالعهي زبان بدون پرداختن به تفسير آن زبان، يعني بدون پرداختن به «ترجمههاي» ممكن از آن زبان وجود ندارد. بنابراين ميتوانيم بگوييم كه زبانشناسي بر محور نشانهشناسي و ترجمه، به معناي موسع آن، استوار است. اينگونه است كه ياكوبسن انقلابي مفهومي را موجب ميگردد كه با انتقال از ادراك بطلميوس از جهان به ادراك كپرنيك قابل مقايسه است. اگر مطالعات ترجمه [6] را اينگونه ببينيم، ديگر نميتوان آن را به چشم يك حوزهي فرعي از زبانشناسي نگريست، بلكه ميتوان آن را به مثابهي خورشيدي ديد كه علم مطالعهي زبان روي مداري حول آن ميچرخد.
برخلاف زبانهاي طراحي شده به دست بشر، كه در آنها امكان مرزبندي مشخص ميان معاني گفتههاي گوناگون وجود دارد، از ديدگاه ياكوبسن، مسألهي اصلي در علم زبان شناسي مسأله برابر نهاد و معادل در حالت وجود اختلاف است. ما قصد رد كردن اين مسأله را نداريم كه صورت گرفتن ارتباطات كلامي حداقل تا حدي ممكن است، اما در عين حال، بايد گوشزد كنيم كه ارتباطات كلامي موجب از دست رفتن معنا ميشوند، و در ذهن هيچ دو فردي (مفسر (interpretant ) به زبان پيرس (Pierce )) پيوندي كاملاً يكسان ميان يك نشانه، معنا، و تصوير ذهني وجود ندارد.
در نتيجه، يك كار زبانشناختي (a linguistic work ) بر پايهي ايدهي ترجمهپذيري، و امكان انتقال يك پيام (verbal communication ) از فردي به فرد ديگر، و از ذهن يك فرد به گفتهاي كه به منظور انتقال پيام به جهان خارج مورد پردازش قرار ميدهد، قرار دارد. كار زبانشناختي بر پديدههايي (phenomena ) استوار است كه در درسهاي گذشته مورد بحث قرار گرفتهاند.
از آنجا كه ميان تصويرسازي ذهني و بيان آن بوسيله كلام، تأثير و تأثرات متقابل وجود دارد، هنوز تفاوتي نظري وجود دارد كه بوسيلهي صورت بندي گوناگون از حقايق كاملاً يكسان ايجاد ميگردد.
حقايق براي سخنگوياني كه پيشزمينهي زباني آنها صورتبنديهاي مختلفي از آن حقايق برايشان تصوير ميكند، متفاوت هستند. [7]
اين سخن زبانشناس مشهور، وورف (Whorf ) است كه در مقالهي ياكوبسن به آن اشاره شده است. در اين حالت، بيان زباني [از مطلبي] را نبايد در حكم كاركرد محتواي ذهني تلقي نمود؛ بلكه به مثابه كپكي است كه محتواي ذهني را شكل ميدهد. چنين بيانهايي كه بر خصوصيات منحصر به فرد بياني (expressive )، دريافتي (perceptive )، و شناختي (cognitive ) هر فردي تأثير مينهد، منجر به كشف دانش منتقل شده نميشود، كه براي درك متقابل، ميتوانست مفيد باشد، زماني كه مسألهي ترجمه مورد توجه است.
خوشبختانه تواناييهاي زباني و فرازباني، همواره همزمان با يكديگر حضور دارند، كه براي درك هر دو طرف از همديگر بسيار مفيدند.
توانايي سخن گفتن به يك زبان، نشان از توانايي سخن گفتن در باره آن زبان دارد. چنين عملي فرازباني به بازبيني و باز تعريف واژگاني كه فرد از آنها [در سخن گفتن] بهره ميبرد كمك ميكند. [8]
به همين دليل، هر سخن گوي يك زبان، قادر است با بيان سخناني درباره چيزي كه تلاش ميكند بگويد، در صورت لزوم، بيان ميكند، تا واژگاني را كه خود يا طرف مقابلش بكار ميگيرند تنظيم كند، تا به اين ترتيب ارتباط ممكن گردد.
Bibliographical references
JAkobsón R. Language in Literature, Ed. Krystyna Pomorska and Stephen Rudy. Cambridge (Massachusetts), Belknap Press, 1987.
TOROP P. La traduzione totale [Total Translation]. Ed. B. Osimo. Modena, Guaraldi Logos, 2000. ISBN 88-8049-195-4. Original edition Total´nyj perevod. Tartu, Tartu University Press, 1995. ISBN 9985-56-122-8.
WHORF B. L. Language, Thought, and Reality. Selected Writings, edited by John B. Carroll. Preface by Stuart Chase, Cambridge (Massachusetts), Technology Press of Massachusetts Institute of Technology, 1956.
[1] در درسهاي گذشته، نشان داديم كه حتي درون يك زبان نيز اين مسأله غير ممكن است، و اغلب يك واژه معناي يكساني براي دو سخنگوي يك زبان واحد نيز ندارد.
[2] JAkobsón 1987, p. 430.
[3] «پنير و پنير كاتج را بياور».
[4] براي يك مطالعه مفصلتر درباره تصورات گوناگون از «برابر نهاد»، نگاه كنيد به بخش دوم اين دورهي آموزشي.
[5] JAkobsón 1987, p. 430.
[6] در اين مثال، ما اصطلاح «ترجمه» را به معنايي بسيار موسع بكار برده ايم، معنايي كه پيتر توروپ (Peeter Torop ) در تركيب «total translation » (Torop, 2000 ) از آن مراد داشته است. در درسهاي بعد، ما به ديدگاههاي توروپ پيرامون ترجمه خواهيم پرداخت.
[7] Worf 1956, p. 235.
[8] JAkobsón 1987, p. 431.