4- عاطفيت و يادگيري
به طور كلي يادگيري، و يادگيري زبان خارجي به طور خاص ، با بافت عاطفياي كه روند يادگيري در آن واقع ميشود، گره خورده است. يك كودك، زبان مادر يا زبان نزديكانش را از طريق ايجاد پيوند ميان نيازهاي اوليهاش، با صداهايي مشخص، و برآورده شدن آن نيازها با صداهايي مشابه، فراگيرد. يادگيري به اصطلاح «زبان مادري» (يا زبانهاي مادري، زماني كه كودك در يك خانوادهاي دو زبانه به دنيا بيايد)، از طريق ايجاد پيوندها به صورتي ناخودآگاه، صورت ميگيرد، و خارج از هرگونه برنامه و كنترل است. با فرض اينكه بيشتر نيازهاي يك كودك، برآورده شدن نيازهاي عاطفي اوست، و اينكه او جهان پيرامون خود را «با دهان» جستجو ميكند، نخستين واژههايي او فرا ميگيرد، معمولاً با مادرش و برآورده شدن نيازهاي اوليهاش مرتبط هستند: ماما، بابا، قاقا، ...
اين بدان معنا نيست كه كودك تا زماني كه نتواند صدايي را توليد كند، كه در فرآيند ايجاد ارتباط ميان يك دلالت حسي با يك شيء يا يك موقعيت، داراي كاركردي باشد، قادر نيست در باره آن شيء يا موقعيت فكر كند. «فكر، گسترهي وسيعتري نسبت به صورت كلامي زبان دارد و از نقطه نظر داشتن كاركرد، ميتوان آن را به عنوان هماهنگي ميان رفتارها با دستاوردهاي محتمل و متوقََّع در ذهن از نتيجه نهايي [يك رفتار] تفسير كرد». [1]
به عبارت ديگر، حقيقتاً بايد اعتراف كرد كه فكري تحت الكلامي (sub-verbal ) وجود دارد، كه مقدم بر زبان شفاهي يا صورت كلامي زبان است و بسيار مفصلتر و پيچيدهتر است: بيان شفاهي يك انديشه، چه براي بزرگسالان و چه براي كودكان، همواره كوششي براي توليد امري مصنوعي است، كه همواره نيز چيزهايي ناگفته از آن انديشه، در پايان باقي خواهد ماند.
مطالعاتي مشخص در مورد كودكان مبتلا به اوتيسم، كه بدليل شكل نيافتن نقش ارتباطيشان، از جهان پيراموني منزوي شدهاند، نشان داده است كه ميان نبود يك شخص سالم به لحاظ فيزيكي و رواني كه بتواند به طور ثابت مسئوليت مراقبت اين گونه كودكان را در ماههاي آغاز زندگيشان بر عهده بگيرد، با اوتيسم ارتباط وجود دارد. توانايي برقرار كردن ارتباط، اولاً در چهارچوبي كه ما آن را ارتباط مادر-فرزند خواهيم خواند، شكل ميگيرد (هر چند راحت نيستيم آن رابطه را اينگونه بناميم)، اگر چه كه براي مادر ضروري نيست كه در اين رابطه مشاركتي داشته باشد و افراد جايگزين ميتوانند جانشين مادر شوند. [2]
به طور فزايندهاي اين امكان وجود دارد كه اوتيسم بوسيلهي مسائل گوناگوني بوجود بيايد. براي نمونه شواهدي وجود دارد كه تأثيرات ژنتيك در شكلگيري اين بيماري ميتواند نقش داشته باشد. نيز شواهدي وجود دارد كه ويروسي در ايجاد اوتيسم دخيل و مؤثر است. همچنين اگر مادري در سه ماه نخستين بارداري خود مبتلا به سرخچه (كه معمولاً به سرخك آلماني معروف است) شود، احتمال تولد كودكي مبتلا به اوتيسم براي او وجود دارد. آلودگي و ويروس سيتومگالا (cytomegala ) نيز ميتوانند موجب بروز اوتيسم شود؛ براي اطلاعات بيشتر به نوشته اس ام اِدِسون در تارنماي http://www.autism.org مراجعه كنيد.
همزمان كه علايق كودك دچار تحول ميشوند، و تنها محدود به ورود غذا و خروج مدفوع نميمانند، توانايي او در برقراري ارتباط و فكر كردن نيز دچار تحول ميشود. كودك واژگان را در موقعيتهاي شاد و آميخته با بازي و شوخي يا در هر موقعيت ارتباطي ديگر با ديگران فرا ميگيرد. در هر دو حالت انگيزهها و مشوقهايي كه از جهان بيرون براي او ميرسند، از اهميت بسيار بالايي جهت پديد آوردن يك موقعيت عاطفي (احساسي) مطلوب برخوردار هستند، كه صدايي خاص با آن موقعيت در قالب تناظري مقدماتي و تقريبي همانند تناظر آوا-معنا (sound-meaning ) و دال-مدلول (significant-signifier ) پيوند دارد.
در اين نقطه، نوزاد ميكوشد تا صدايي كه ميخواهد بوسيلهي آن ارتباط برقرار كند را با اندامهاي آوايياش توليد كند و زماني كه موفق شد، در خواهد يافت كه صدور آن صداي خاص، پيآمدهاي قابل پيشبينياي را در جهان خارج بدنبال دارد. او در واقع در حال ايجاد بنيانهاي يك ارتباط عاطفي كلامي است.
در اينگونه موقعيتها، يادگيري زبان بيمقدمه، ارتجالي و طبيعي است، و خواسته يا بوسيلهي يك تصميم و برنامهريزي از قبل نيست. اين حقايق ما را به دو نتيجه اوليه ميرساند:
يادگيري زبان مادري (يا زبانهاي مادري) يك فرآيند ناخودآگاه است و طرح و برنامهاي از قبل براي آن وجود ندارد؛ چيزي كه فراگرفته ميشود به رابطه عاطفي (احساسي) دلالت ميان كودك با فرد يا شيء يا عملي كه از طريق استفاده از يك واژه بخصوص يا شيوه سخنگويي قصد ميشود، پيوند ميخورد.
در مراحل بعدي رشد و نموّ كودك، زماني كه وي توانايي فكر كردن به مفاهيم انتزاعي را كسب ميكند، اين مفاهيم مشابه به گونهاي همسان از سوي كودك كسب ميشوند، البته با اين فرض كه در محيط بيروني كودك محركهاي عاطفي و فكري به اندازه مطلوب وجود داشته باشد. بدون حضور اين محركها يا افرادي كه كودك بتواند از آنها تقليد كند، يا با آنها ازتباطي برقرار كند، توانش زباني هيچگاه شكل نميگيرد. اين موضوع بوسيله يك نمونه واقعي كه در سال 1793 رخ داده است و بوسيلهي تروفو (Truffaut ) در فيلم پسر وحشي (savage boy ) به تصوير كشيده شده، نشان داده شده است. [3]
همانگونه كه پيشتر نيز گفتيم، اين بدان معنا نيست كه كسي كه قادر به سخن گفتن نيست نيز توانايي ذهنش براي بسط يافتن و پيچيده شدن نيز از دست رفته است. «توانايي بسط ايدهها به صورت ذهني، با مجموعهاي از صدها پروتوكلي نشان داده ميشود كه بزرگسالان با آنها موجب زنده كردن تجربههاي كودكي وفق دهندهاي ميشوند كه با خوب و بد ارتباط دارند. اين ايدهها ،ايدههايي هستند كه كودك قادر به به زبان آوردن آنها نيست، اما در ارزيابيها و افكار تخيلي و پويايي كه بعداً در شهادت بزرگترها [در مورد آنها] قابل ديدن است، آنها را خلاصه و فشرده ميكند » [4]
خاطرات افراد بزرگسال از دوران كودكيشان به شدت متفاوت است و از فردي به فرد ديگر متفاوت است، اما به طور كلي هر چقدر كه فرد در دوران كودكياش به عقبتر ميرود، خاطرات كمتري را از آن دوران به ياد ميآورد. فرد بزرگسال در نقطهاي كه قرار دارد، زبان مادري، يا در مواردي نادر زبانهاي مادري، خود را فراگرفته، و به گونهاي خودكار به آن زبان سخن ميگويد يا مينويسد. به همين صورت، حالتهاي ديگري از انجام رفتار به صورت خودكار، مانند راه رفتن، خوردن، ركاب زدن به دوچرخه، رانندگي كردن را نيز انجام ميدهد. اين حقيفت كه فرد اين رفتارها را انجام ميدهد، مستلزم اين نيست كه او به عنوان فاعل شناسا (subject ) بايد درون خود، آن لحظه يا موقعيتي كه در آن او يادگرفته كه چطور آن اعمال را انجام دهد، را بيابد؛ بلكه برعكس در بسياري از احوال خاطرات او از لحظه و موقعيت يادگيري آن رفتارها، با گذر زمان فراموش شدهاند، و رفتار، بدون آنكه فرد بداند كه كي، كجا، به همراه چه كسي، يا چگونه آن را فرا گرفته، انجام ميگيرد.
اين «فراموشكاري» با به نحوه كار ذهن مربوط است كه بر اصل صرفهجويي استوار است: تصور كنيد كه چقدر خسته كننده بود اگر فرد مجبور بود كه هر زمان ميخواست چيزي بخورد، بر تك تك حركاتي كه براي جويدن و سپس فرو بردن لقمه لازم بود، متمركز شود. اگر زمان ركاب زدن به دوچرخه از خودمان بپرسيم كه براي حفظ تعادل خود چه كاري انجام ميدهيم، و تلاش كنيم كه نسبت به هر عمل خود خودآگاه باشيم، خراب كردن اين عمل خودكار با از پشت پرده بيرون آوردن آن [(يعني خودآگاه كردن آن)]، ميتواند تأثيرات نامطلوبي بر روند انجام كار داشته باشد، يعني از دست دادن تعادلي كه «به طور خودكار» به آن رسيده بوديم.
همينطور زماني كه ما سخن ميگوييم يا مينويسيم، اين دو عمل را به طور خودكار و بدون برنامهريزي قبلي انجام ميهيم. اما زماني كه تجربهاي خاص ما را مجبور كند كه از خودمان بپرسيم كه چه ميدانيم، چگونه آن را فراگرفتيم، و آيا سخن گفتن يا نوشتن به اين صورت خاص درست است يا نه، ديگر آن اعمال خودكار نيستند.
اثرگذاري ميان زبان كلامي (verbal ) و زبان تحت الكلامي (sub-verbal )، يك سويه نيست، بلكه دو سويه است، و اين دو نوع زبان بر هم تأثير و تأثّر دارند. «زبان كلامي، زبان غيركلامي را تفسير ميكند و در آن ادغام ميشود، و همزمان از تفسيري روشنتر و عميقتر از حقيقت، و نيز از دستورالعمل و قواعد قويتر و دقيقتر دانش و رفتارهاي اختياري بهره ميگيرد». [5] به عبارت ديگر زبان كلامي به عنوان ساختاري منطقي عمل ميكند كه در چارچوب آن انديشهها، تصاوير، و احساسهاي غيركلامي قابل سازماندهي هستند.
با فرض اينكه چنين تحولاتي معمولاً در دو سال نخست زندگي كودك رخ ميدهند، و اينكه خاطرات دوران دو سالگي به سختي به ياد ميآيند يا اصلاً ديگر وجود ندارند، تا حد زيادي اين مسأله روشن است كه بزرگسالي كه در محيطي كار نميكند كه استفاده از يك زبان لازم است (و در نتيجه تفكر فرازباني)، كاملاً نسبت به همهي اين مكانيسم ناآگاه است و خواهد بود.
همين طور كه كودك رشد ميكند، از زبان تحت الكلامي كمتر و كمتر استفاده ميكند و تمايل پيدا ميكند كه از واژهها استفاده كند. براي اثبات وضوح و مفهوم بودن زبان تحت كلامي، [بايد بگوييم] كه در برخي خانوادهها، برادر بزرگتر توانايي ترجمه صداها و حركات برادر كوچكتر را دارد. « در ارتباطات گروهي كودكاني كه به يك خانواده تعلق دارند، ترجمه سريع رفتار تحت الكلامي برادر كوچكتر به واژگان واضح و ملموس و همچنين شيوه اغلب دشوار فهم به زبان آوردن آنها، نشان از كندي و تدريجي بودن انتقال از يك گونه ارتباط به گونهاي ديگر را دارد». [6]
اين جمله پاياني درآمدي به بحث تفسير و ترجمه است و معاني مختلفي را در بخشهاي بعدي اين دوره آموزشي خواهد داشت. در اين درس ما به ريشههاي ناخودآگاه آگاهي نسبت به زبان مادري پرداختيم. در درسهاي بعد، ما به مسأله خودآگاهي زباني، و زباني كه فراگرفته شده است، ميپردازيم.
كتابشناسي
Bettelheim, B. Love Is Not Enough; The Treatment Of Emotionally Disturbed Children. Glencoe, Ill., Free Press, 1950.
Bettelheim, B. The Empty Fortress; Infantile Autism And The Birth Of The Self. New York, Free Press, 1967.
Massucco Costa, A. - Fonzi, A. Psicologia del linguaggio,