Logos Multilingual Portal

5- زبانهاي خارجي و خودآگاهي زباني

در درس پيش ديديم كه چگونه فرآيند يادگيري زبان مادري به گونه­اي بيشتر ناخودآگاه، از زبان تحت الكلامي (sub-verbal ) به زبان شفاهی  یا صورت كلامي زبان متحول مي­گردد. نخستين تجربه­­ي خودآگاهي زباني، آگاهي فرد از مهارت خود نسبت به زبان مادري  است که در مدرسه بوجود مي­آيد. اين خودآگاهي، زماني بوجود مي­آيد كه فرد شروع به مطالعه دستورِ زبانِ مادري خود مي­پردازد (تا آن زمان مهارت داشتن در زبان، پديده­اي عادي و معمول تلقي مي­شود كه نيازي به فكر كردن به آن و طرح پرسش در مورد آن وجود ندارد). پس از آن، فرد با امر يادگيري يك يا چند زبان مواجه مي­شود.

آن فردي (subject ) كه در دوران كودكي­اش تنها به يك زبان سخن مي­گفته است، در مدرسه [كه با زبان جديدي آشنا مي­شود] پديده «چند زبانگي» (multilingualism ) را تجربه مي­كند. آن فردي كه بيش از يك زبان را در دوران پس از تولد خود ياد گرفته است، پديده «تكثر زباني» (plurilingualism ) را تجربه مي­كند. [1] خود - يعني آن خودآگاهي فردي نسبت به هويت خود و رابطه­ي آن با محيط  پیرامونش– و شخصيت فرد به شدت تحت تأثير زبان هستند. حتي اگر «اغلب این ناخودآگاه باشد كه به جاي منِ (ego ) خودآگاه به تجربه زباني وابسته است» [2] ‏‏، يك رابطه یکنوا (uni-vocal ) و بسيار قوي ميان خود و زبان وجود دارد. بنابراين پذيرفتني خواهد بود اگر بگوييم زماني كه فردي «تكثر زباني» را تجربه كند‏، دو خود براي او وجود خواهد داشت (و بنابراين ما با يك شخصيت چندپاره و چندتكه‏ با تمايلات اسكزوئيد (schizoid ) مواجهيم).

پژوهشگران امكان وقوع بي­نظمي­هاي رواني­اي كه می­توانند ناشی «تكثر زباني» باشند را بررسي كرده­اند‏ اما نتايج تحقيقات آنها چيزي كاملاَ متفاوت را نشان مي­دهد.

[’] حتي اگر يك فرد دوزبانه دارای ذهنیتی يكپارچه (يعني سالم و بي­عيب) داراي دو شخصيت باشد‏، اين دوگانه بودن شخصيت به معناي داشتن شخصيت دوپاره و دو تكه، به لحاظ آسيب­شناختي آن نيست‏، بلكه به عكس‏، اين وضعيت نشان مي­دهد كه آن فرد به دركی عميق و مشخص از جهانهاي متفاوت دست يافته است و يك مكانيزم دفاعي قوي کسب کرده است‏. [3]

نيازي كه اغلب افرادي كه «تكثر زباني» را تجربه كرده­اند‏، با آن مواجهند (و همچنين در برخي موارد افراد چندزبانه)، يعني منتقل شدن از يك نظام رمزگاني (code ) به يك نظام ديگر، كه اصطلاحا آن را انتقال رمزگاني (code switching ) مي­نامند‏، يك مكانيزم مثبت و مفيد است، و «نشان دهنده اهميت و چشمگير بودن يكی از واحدهای اساسي از ساختار دروني فرد و پويايي شخصيت اوست». [4]

بنابراين نگراني­اي در مورد وجود بيش از يك من وجود ندارد، بلكه در مقابل، مجموعه­اي از فرا­–من­ها (meta-egos ) وجود دارد «كه رفتارهاي كلامي گوناگون، و نيز نظیر رفتارهاي ارتباطي­اي كه در رمزگانهاي زباني متفاوت وجود دارند، را كنترل مي­كنند و با هم می­آمیزند». [5] فردي كه «تكثر زباني» را تجربه كرده است، داراي ساختار رواني پذيرا و نيز پيچيده­تري است.

 مطالعاتي كه بر روي كودكان داراي تجربه «تكثر زباني» صورت گرفته است، نشان مي­دهد كه انتقال از يك نظام رمزگاني (code ) به نظامي ديگر، نشانه­ای از دانش زودهنگام آنها – اگر چه احتمالاَ ناقص- از تنوع زبانها دارد. از لحظه­اي كه زبان، ديگر به عنوان ابزاري با كاربرد ارتجالي و بدون برنامه ريزي قبلي، كاركرد خود را از دست مي­هد، و كاربرد آن با تمركز و دقت همراه است [زمانی که فرد زبان جدیدی را فرا گرفته است]، يعني از زبان براي توصيف زبان استفاده مي­شود، بحث از «فرازبان» (metalanguage ) آغاز مي­گردد. بنابراين در مورد كودكاني كه «تكثر زباني» را تجربه كرده­اند، مي­توان از « وجدان (نیروی دريافت) فرازباني» سخن گفت. [6]

فردي (subject ) كه از كودكي «تكثر زباني» را تجربه كرده است، نسبت به فردي كه تنها به يك زبان سخن مي­گويد، عموماً به درجه­اي بالاتر از رشد فرا-شناختي و فرازباني مي­رسد. [7]

تفاوت اصلي ميان يادگيري زبان مادري در دوران كودكي و يادگيري يك زبان خارجي در مدرسه (يا مطالعه تفصيلي و با برنامه زبان مادري) را تنها ميزان خود­آگاهي فرد از هر کدام تعیین می­کند [که معمولاً خودآگاهی از زبان مادری کمتر از زبان فراگرفته شده است].

در طول مرحله شناختي، فردي كه يك زبان خارجي را فرا مي­گيرد، درگير يك فعاليت ذهني آگاهانه با هدف يافتن معنا در يك زبان مي­گردد [’]. فرآيند­هاي دروني­اي كه در طول اين مراحل وجود دارند، مي­توانند تبييني براي كوشش خودآگاهانه­اي باشند كه در طول يادگيري در بافت­هاي زباني گوناگون تجربه مي­شوند. [8]

اگر پيشتر، كودك در ماههای آغازین حیات خود اين را آموخته است كه صداها و مفاهيم، یا صداها و تمایلات را با هم مرتبط كند، فردي كه يك زبان خارجي را فرا مي­گيرد، خودآگاهي زباني را بدست آورده است:

گوينده يا شنونده انساني نسبت به «خود»ش به عنوان يك عامل برقرار كننده ارتباط خود‌آگاهي دارد. مهارت زبان چيزي جز احساس خود و درك خود به طور كامل، و  نیز خودكنترلي تام نيست [’] بايد به روشني بر اين مسأله تأكيد كنيم كه خودآگاهي زباني هيچ گونه ارتباطي با خودخواهي و خودشيفتگي ندارد، [9]

و آن به اين دليل است كه دانستن یک زبان به  عنوان ابزار براي ارتباط با بقيه جهان، همزمان بر خودآگاهي از «خود» خود و از «خود» ديگران است.

زماني كه فرد چندزبانه، زبانی را در مدرسه فرا مي­گيرد، در واقع  تجربه­اي فرازباني را می­زید. هيچ چيزي [در كاربرد زبان جديد] براي او خودكار و ارتجالي نيست، همه چيز تحت انقياد قواعداي است كه به روشني بيان شده و بايد به شيوه­اي مبتني بر عقل فراگرفته شوند. حتي در چنين حالتي نيز، مؤلفه عاطفي بسيار حائز اهميت است. نوع ارتباط با استاد زبان و محيطي كه زبان در آن فرا گرفته مي­شود، مي­توانند به نحوي بسيار اساسي نگرش و طرز فكر زبان آموز را به يادگيري يك زبان خارجي تعيين كنند. بهترين نتايج زماني بدست مي­آيند كه رابطه­اي مستحكم و مثبت ميان استاد (گونه­اي انتقال تعلیمی (didactic transference )) يا هر كسي كه زبان را مي­آموزد و زبان آموز وجود داشته باشد. نیز زماني كه رابطه­اي مستحكم (از نوع هنري (aesthetic )، ايدئولوژيك، عاطفي) ميان فرد و فرهنگ زبان در حال يادگيري، يا فرهنگ كشورهايي كه مردم آنها به اين زبان سخن مي­گويند، وجود داشته باشد، زبان آموز نگرشی بسیار مثبت در مورد یادگیری آن زبان خارجی می­یابد.

طرز فكر شخصي، اجتماعي-فرهنگي (socio-cutural )، و زبانی يك فرد- به عنوان رشته­هاي شناختي-عاطفي او - مي­تواند با موقعيت يا واكنش دريافت كننده [زبان جديد، يعني زبان‌آموز] در ارتباط باشند. هر پيام، پيش از هر چيز يك محرك است، و نیز يك پاسخ، كه بوسيله یک فرم و طنين عاطفي تنظيم مي­شود و در وضعي مناسب [برای مخاطب] قرار مي­گيرد [’] عواطف و احساسات به ندرت رخ مي­دهد كه در صورت­هاي كلامي [ارتباط] نقشي نداشته باشد، حتي اگر در زمانهايي كه ممكن است آن صورتهاي كلامي كاملاً غيرواقعي باشند، آواهای يك زبان مي­توانند ارزشهاي سمبليك يا خاطراتی پراحساس با خود همراه داشته باشند. [10]

بر پايه آخرين مطالعات صورت گرفته در زمينه روانشناسي شناختي، ما اطلاعاتمان را در حافظه كوتاه مدت (كه حافظه عملياتي نيز ناميده مي­شود) يا در حافظه بلند مدت ذخيره مي­كنيم. براي مثال، وارد شدن اطلاعات زباني، در چهار مرحله صورت مي­گيرد: انتخاب، فراگيري، ساخت ارتباطات دروني تازه، و ادغام اطلاعات تازه با اطلاعات قديمي در حافظه بلند مدت.

 از اين روست كه آن دوره­هاي آموزش زبان، كه يادگيري سريع يك زبان خارجي را با شمار فراواني واژه و ساختار زباني تبليغ مي­كنند، ما را حيرت زده مي­كنند. اغلب زماني كه به حافظه­سپاري [واژه­ها و ساختارها] با سرعت بالايي صورت گيرد، و در عين حال اين عمل در محيطي از نظر عاطفي خنثي صورت گيرد، ارتباط زبان آموز با آنچه كه فراگرفته آنقدر ضعيف است كه آنچه که فراگرفته پس از مدتی براي  او گيج كننده خواهد بود و زمان كافي براي سپردن آن به حافظه بلند مدت وجود نخواهد داشت. همانگونه كه تي. اس. اليوت در ترانه عشق آلفرد پروفروك  مي­گويد:

یک دقیقه، زمانی کافی برای تصمیم­گیری و بازنگری در آن است، اما استواری آن تصمیم نیز تنها یک دقیقه خواهد. [11]

با وجود آنكه موارد استثنايي همواره وجود دارد، هر چه فرآيند يادگيري با سرعت بيشتري صورت گيرد، و هر چه جو عاطفي­اي كه يادگيري در آن صورت مي­گيرد از نظر دلالتهاي عاطفي خود ضعيف­تر باشد ( يا آنكه تجربه آموختن يك زبان براي زبان­آموز تجربه­اي منفي باشد)، فرآيند يادگيري از ثبات كمتري برخوردار خواهد بود.

مهارتهاي زبان-ارتباطي در دو زبان به عنوان دو داشته ارزشمند تنها زماني فرد آنها را تصاحب مي­كند كه تمام شخصيت انساني فرد در ابعاد عملكردي، شناختي، و خودآگاهي عميق خود، كامل باشد، و بنابراين كنترل هر دو سيستم ارتباطي را در پي داشته باشد. [12]

زماني كه يك زبان تبديل به بخشي از هويت فرد مي­گردد، انتقال از يك نظام رمزگاني به نظامی ديگر مي­تواند هم تبديل به مقامي تناسب­زا، و هم مقامي بیانی (adaptive and expressive modality ) گردد. انتقال از يك نظام رمزگاني به نظامی ديگر تبديل به يك انتخاب روانشناختي مي­شود كه از عميق­ترين نقطه «خود» گوينده سرچشمه مي­گيرد. مطالعاتي كه بر روي مردم اسپانيايي زبان كه در كشورهاي انگليسي زبان ساكن شده اند، اين مسأله را تأیید می­کند. [13]

مي­توان اين نوع از انتقال از يك رمزگان به نظام ديگر را در نثرهاي داستاني نيز يافت. اشعاري وجود دارند كه در آنها شاعر در طول شعر خود از يك نظام رمزگان (يك زبان) به نظامي ديگر (زبان ديگر) منتقل مي­شود: مثلا اين شعر:

Quienes Somos

  it's so strange in here

  todo lo que pasa

  is so strange

  y nadie puede entender

  que lo que pas aquì

  isn't any different

  de lo que pasa allá

  where everybody is trying

  to get out

  move into a better place

  al lugar where he can hide

  where we don't have to know

  quienes somos

  strange people of the sun

  lost in our awareness

  of where we are

  and where we want to be

  and wondering why

  it's so strange in here. [14]

فراگرفتن يك زبان خارجي و در اختيار درآوردن آن، همان­گونه كه ديديم، يك تجربه عميق و فراگير (involving ) است، و همچنین براي كساني كه از كودكي «تكثر زباني» را تجربه نكرده اند، فرصتي است تا نسبت به مهارتهاي زباني خود آگاه شوند. در بخش­هاي بعد ما با فرآيندهاي ذهني مرتبط با خواندن، نوشتن، و در نهايت، ترجمه كردن خواهيم پرداخت.

 



[1] Titone, p. 48-49.

[2] Titone, p. 37.

[3] Titone, p. 42.

[4] Titone, p. 43.

[5] Titone, p. 88.

[6] Titone, p. 88.

[7] Titone, p. 186.

[8] Titone, p. 21.

[9] Titone, p. 28.

[10] Titone, p. 28.

[11] Eliot, 1975, p. 14.

[12] Titone, p. 177.

[13] Poplack 1980.

[14] Ortiz Vásquez 1975, p.193-294.