Logos Multilingual Portal

14- سمیوسیس [یا فرآیند دلالت]

«بِرنادِت می گوید که می توانی همه حالتهای ممکن را پیشبینی کنی.

می خواهم به او بگویم که [...] جز این مگر ممکن است».[1]

 

تا اینجا آن شکل از استدلال کردن را معرفی کردیم که از سوی پیرس (Peirce ) مطرح شد و برای اندیشه علمی، بیشترین خلاقیت و رشد را به ارمغان می آورد. در درسهای بعد بیشتر به این شکل منطق که ربایش (abduction ) نام دارد خواهیم پرداخت. اما اکنون باید به یک سه گانه دیگری بپردازیم که این را نیز پیرس معرفی نموده است، سه گانه ای که برای درک چگونگی رخداد فرآیند دلالت (signification process ) که پایه عمل خواندن است، از اهمیت بالایی برخوردار است، فرآیندی که نخستین گام در ترجمه بینازبانی است.

در اروپا، ما عادت به اندیشیدن در چهارچوب اصطلاحشناختی ساختارگرایی (Structuralist terms ) داریم. نیز یادگرفته ایم که با دنبال کردن میراث سوسور، از مفهوم دلالت (signification ) با به کارگیری مفاهیمی مثل دال (signifier ) و مدلول (signified ) سخن برانیم. سوسور توضیح داده است که دوگانه های دال/مدلول زیادی وجود دارند که ارتباط میان آنها بر اساس یک رابطه خارج از قاعده و دلبخواه (arbitrary relation ) است. مقصود سوسور از «دال» یا signifiant [واژه ای که خود سوسور به کار برده است،] آن صدایی است که گوینده از خود گسیل می دهد تا به چیزی اشاره کند (مثل تلفظ یک واژه)، و مقصودش از «مدلول» یا signifié ، آن مفهومی است که دال به آن ارجاع می دهد. رابطه مدلول/دال، یک رابطه خارج از قاعده و دلبخواهی (arbitrary ) است. این ویژگی دلبخواهی بودن این رابطه توضیح می دهد که به چه خاطر زبانها (نظامهای رمزگانی طبیعی) با یکدیگر متفاوتند. در واقع اگر این رابطه، رابطه ای بر مبنای ضرورت و استلزام بود، آنگاه تنها یک زبان جهانی واحد می داشتیم، یعنی در وضعیت پیش از فروپاشی برج بابل می بودیم. چنین رابطه ای را دلالت یا signification [واژه به کار رفته از سوی سوسور] می نامیم.

این نظریه، که در پایه ی سمیولوژی [نشانه شناسی اروپایی] و ساختارگرایی قرار دارد، تفاوت میان نظامهای رمزگانی طبیعی را توضیح می دهد، اما از طرف دیگر، همزمان به این معناست که روابط دلالت میان سخنگویان یک زبان، رابطه ای برخوردار از انسجام است. علاوه بر این، نظریه سوسور بر پایه نظامهای رمزگانی طبیعی بنا شده است، یعنی بر پایه نظامهایی که معمولاً به آنها نام «زبان» می نهیم. نقطه شروع پژوهشهایی که ساختارگرایان درباره نظامهای نشانه ای غیرکلامی انجام می دهند، نظامهای رمزگانی کلامی است. حتی با وجود آنکه دانش زبانشناسی یکی از نظامهای نشانه ای متعددی است که مورد مطالعه سمیولوژی است، با اینحال زبانشناسی را به عنوان مرجعی برای همه سایر نظامها در نظر می گیرند.

اکنون اجازه دهید ببینیم که فرآیند دلالت (semiosis ) بر اساس سه گانه نشانه/شیء/تفسیرگر (sign/object/interpretant ) که پیرس مطرح ساخته است، چگونه مورد توجه قرار می گیرد:

 

سمیوسیس (فرآیند دلالت)

پیرس

 

الف

 

نشانه

هر چیز قابل ادراک: واژه، علامت، سیگنال، خواب، یک حرف از الفبا، جمله. نشانه به جای یک شییء می نشیند، و به آن شییء ارجاع می دهد. بدون نشانه، شناختن شییء غیرممکن است.

 

ب

 

شییء

چیزی که نشانه به آن ارجاع می دهد. شییء می تواند چیزی قابل درک یا قابل تصور باشد. شییء در مورد نشانه حکم می کند. شییء وجودش جدای از وجود نشانه است.

 

پ

 

تفسیرگر

نشانه یا اندیشه ای که نشانه پیشین را تفسیر می کند. هر تفسیرگر تازه ای، ابهام بیشتری از شییء میزداید.

 

نشانه هر چیزی است که قابل شناخت باشد، هر چیز قابل تشخیص. اما برای آنکه چیزی که قابلیت نشانه شدن را داراست، نقش یک نشانه را نیز بازی کند، باید رابطه ای میان آن و یک شییء برقرار باشد. نیز باید تفسیر شود و یک تفسیرگر در ذهن فاعل شناسای حاضر در فرآیند، تولید کند. این فرآیند تفسیری را «سمیوسیس» [فرآیند دلالت] می نامند. در زیر شکلی از این فرآیند می بینید:

در مقایسه با دوجمله ای [دال/مدلول] سوسور، در اینجا شاهدیم که دیدگاه پیرس فضای بیشتری را به تفسیر فردی اختصاص می دهد. تفسیرگر در واقع یک اندیشه ای است از آن یک فاعل شناساست (subjective thought ) که تنها و تنها برای همان فاعل، از یکسو ارجاع به یک شییء دارد و از سوی دیگر ارجاع به یک نشانه که پیشتر برای ارجاع به آن شییء از آن بهره گرفته می شده است. این بدان معناست که آن بی قاعده گی که در بحث دلالت در نظریه سوسور شاهد بودیم، در نظریه پیرس دارای بُعدی است مربوط به فاعل شناسا که بی قاعده نیست. برای هر کدام از ما، رابطه میان یک نشانه و یک شییء، یک معنای معین دارد پیوندخورده با احساسات، خاطرات، و تجربه های ما، که با این سمیوسیس [یا فرآیند دلالت] مرتبطند. بر اساس دیدگاه پیرس، سمیوسیس [فرآیند دلالت]، بُعدی مرتبط با احساس به خود می گیرد، که اگرچه [صرفاً] از آن یک فاعل شناساست، اما برای آن فاعل شناسا به هیچ روی بی قاعده نیست.

از نظر پیرس، یک نشانه هرچیزی هست، و لزوماً یک واژه نوشتاری یا گفتاری نیست، آنگونه که برای سوسور هست. در نشانه شناسی پیرسی، این زبانشناسی نیست که دامنه خود را می گسترد تا دیگر گونه های نظامهای رمزگانی را زیر چتر خود درآورد؛ در واقع این نشانه شناسی است که همه نظامهای نشانه ای را بررسی می کند که نظامهای زبانی نیز جزو آنها هستند.

این موضوع از اهمیت زیادی برخوردار است چرا که به نشانه شناسی پویایی می بخشد. تفسیرگر – یعنی آن اندیشه ای که یک نشانه را تفسیر می کند – می تواند خودش نیز تبدیل به یک نشانه بشود، و به شکلی ربایشی (abductively ) شییءهای دیگر و تفسیرگرهای دیگری را تولید کند. همانطور که خواهیم دید، این مسأله موجب شکل گیری یک سمیوسیس [یا فرآیند دلالت] بدون حد و مرز می گردد.

شییء، مستقل از نشانه وجود دارد، اما تنها از راه نشانه می توان آن را شناخت. در عوض نشانه، تنها زمانی نشانه است که به مثابه یک نشانه تفسیر گردد. یکی از سوء تفاهم های خیلی رایج در درک مفهوم «تفسیرگر» (interpretant )، آن است که آن را به معنای «فردی در نظر می گیرند که تفسیر می کند». برای آنکه از این خلط مبحث جلوگیری کنیم، توصیه می کنیم به یاد بسپارید که واژه «تفسیرگر» به نحوی شکل کوتاه شده عبارت «نشانه تفسیرگر» است. به این ترتیب ما نباید دو مفهوم تفسیرگر و ُمفسّر را باهمدیگر خلط کنیم.

از نظر پیرس، سمیوسیس [یا فرآیند دلالت] در واقع تفسیر یک نشانه است،

یک کنش یا یک اثرگذاری (influence ) است که همکاری سه عامل (subject ) را در دل خود دارد یا اصلا خود این همکاری است؛ سه چیز عامل یک نشانه، شییء ای که نشانه به آن ارجاع می دهد و تفسیرگر. این اثرگذاری سه جانبه را به هیچ وجه نمی توان به کنشهای میان هر زوج از این سه چیز فروکاهید.[2]

در ادامه می بینیم که چگونه این نگاه به سمیوسیس [یا فرآیند دلالت] به هنگام بحث از خوانش و به طور کلی بحث از ترجمه می تواند مفید واقع گردد.

 

 

Bibliographical references

CALVINO I. If on a Winter's Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vintage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.

GORLÉE D. L. Semiotics and the Problem of Translation. With Special Reference to the Semiotics of Charles S. Peirce.Amsterdam, Rodopi, 1994. ISBN 90-5183-642-2.

PEIRCE C. S. Collected Papers of Charles Sanders Peirce, ed by Charles Hartshorne, Paul Weiss, and Arthur W. Burks, 8 vol., Cambridge (Massachusetts), Harvard University Press, 1931-1966.



[1] Calvino 1998, p. 112.

[2] Peirce, vol. 5, p. 484.


part 2-15 translated.mht

15- خوانش و نظریه بازیها

«بازکردن راهی برای خود از میان حصار صفحه ها با تیغه ی یک شمشیر با این اندیشه گره می خورد که واژه ها به چه میزان باز می دارند و پنهان می کنند: شما راهتان را با خواندن می یابید، که درست مانند یافتن راه درون یک جنگل انبوه است».[1]

 

خوانش یک متن، کنشی نشانه شناختیست بدان معنا که کنشی است که طی آن خوانشگر از متن معنا میگرید. با در نظر گرفتن اینکه سمیوسیس [(فرآیند دلالت)] (semiosis ) کنشی از جنس تفسیر است، همانطور که دیدیم، خوانش، تسلسلی است از تفسیرها و بازتفسیرها در پرتو آنچه که متن [أ.] درباره خودش می گوید (پیوندهای درون متنی (intratextual links ))، [ب.] درباره جهان پیرامون می گوید (پیوندهای برون متنی (extratextual links ))، و [ج.] درباره سایر متون می گوید (پیوندهای میان متنی (intertextual links )). هر بار که خوانشگر نشانه ای پیش روی خود می بیند، باید فرآیند تصمیم گیری را از نو طی کند، که طی آن مجبور می شود بیشتر به یک حس خود اعتماد کند و سایر حسها را به کناری نهد. این حس پسانتر زنجیره ای از پیآمدها را برای تفسیر نشانه هایی که بعداً در متن می آیند، تعیین می کند و نیز زنجیره ای از پیآمدها درباره تفسیر کل متن.

از این منظر، خوانش فرآیندی است که مشترکاتی با بازیهای مهارتی یا راهبردی (games of skills or of strategy ) دارد. این بازیها دارای مجموعه ای از قوانین هستند که بر بازیگر، رفتاری از پیش تعیین شده را تحمیل نمی کنند، و به خلاقیت و توانایی وی میدان می دهند.[2] ویژگی مشترک دیگر میان خوانش و بازیهای راهبرد-محور این حقیقت است که در هر دو، نتیجه نهایی مشخص نیست. این ویژگی به این شکل فضایی از انتظار و حدس و پیشگویی را باز می کند که این خود مسیر منتهی به پایان بازی را فریبا می سازد.

در یک بازی همانند شطرنج، حرکتها تصادفی و اتفاقی نیستند، بلکه تصمیمات کاملاً نظامند شکل می گیرند، اگرچه که ترجیحات بازیگر همچنان به مثابه عاملی در انتخاب حرکتها نقش بازی می کند. حتی در چهارچوب یک تصمیم گیری بسیار محکم و استوار، به مثابه یک پی آمد، یک فضای (نشانه شناختی) برای خطرکردن، برای وارد ساختن شرط بندی، برای نتیجه گیریهای خلاقانه وجود دارد،

چرا که درک و استفاده از نشانه ها هیچگاه ارتباطی با شناخت یک برابرنهاد ثابت ندارد، بلکه همیشه مرتبط است با حدس زدن یا استنتاج خلاقانه.[3]

خوانش گام به گام به پیش می رود، و انتخابها یکی پس از دیگری صورت می گیرند، و تنظیمات و تعدیلات با نرخی صورت می گیرند که اجازه دهند خوانشگر به پیش برود؛ نمونه آن وجود یک پیوند بینامتن است که خوانشگر را با تردید مواجه می کند که آیا بخشهای دیگری از متن را که پیشتر خوانده، قرار بوده که با این پیوندی که اکنون خوانده، متربط باشند یا نه.

یا به زبانی ساده تر خوانشگر متوجه تکرار یک واژه یا یک اصطلاح که در آن بخش معین از متن، که به شکلی کاملاً واضح، اهمیتی معین را نشان می دهد و نیز معنای مشخصی را، در حالی که تا آن نقطه از متن، این مسأله یک راز تفسیری کاملاً سربسته بود. خوانشگر در اینجا باید برگردد به همه آنجاهایی که این واژه یا اصطلاح به کار رفته است، یا با ذهن خود، یا با چشم خود، تا تأثیر همبافت سازی (cotextualization ) آنها را با بهره گیزی از ادراک بررسی کند، یعنی در پرتو آن تفسیری که پس از این «روشن سازی» (illumination ) تنها می شد به آن دست یافت .

در پایان یک خوانش، راهی که برای تفسیر در پیش گرفته بودیم به یک دستآورد/نتیجه منجر می شود. حتی آن دستآورد (موقتی) نیز با همه دانش خوانشگر مرتبط است. هر خوانشی تأثیری بر جهان بینی خوانشگر دارد، اما در همانحال جهان بینی خوانشگر نیز بر نتایج خوانشش تأثیر می نهد، به نحوی که او می تواند از خوانشش ناراضی باشد، تا جایی که ممکن ا ست منجر به این شود که او  خوانش یا بازی را از سر بگیرد.

بر اساس دیدگاه پیرس، یک قانون (rule ) در واقع یک عادت تفسیری است که بر آن تفکیک خودآگانه ای (conscious resolution ) بنا شده که خوانشگر صورت می دهد به این منظور که به نحوی معین عمل کند.[4] خوانش را می توان برای یک بازیگر – یا به بیانی دیگر خوانشگر – به مثابه یک بازی زبان در نظر گرفت که از راه آزمون و خطا، با یک سلسله از فرضیه های تفسیری مواجه می شود. زمانی که فرضیه ها مورد قبول باشند، خوانشگر به پیش می رود، حال آنکه وقتی او در فرضیه های خود عیب و نقصی بیابد، عقب می نشیند و دوباره از سر می گیرد.

تصمیماتی که در ارتباط با مشکلات مربوط به یک واژه صورت می گیرند (یعنی حوزه معنایی یک واژه، فعال سازی یا از کار اندازی معانی، «کرخی و سستی» (narcosis ) معانی و تأکید بر سایر معانی) با تصمیمات دیگر درباره مشکلات عمومی تر تفسیر متن، تداخل پیدا می کنند. حرکت استنتاجی در کنار پیشروی از یک واژه به واژه دیگر و از یک جمله به جمله دیگر، به شکلی بی پایان میان تفسیر خُرد و تفسیر کلان در نوسان است. تفسیر فراگیر متن با تفسیر تک جزءهای آن مقایسه می شود، چرا که برای شکل گیزی انسجام متنی، نیاز به تناظر و ارتباط میان هر دو سطح متن وجود دارد.

در حالی که قوانین و اصول مربوط به بازی ثابت هستند، استراتژی های بازی پویایند. زمانی که خوانش را به مثابه یک بازی در نظر می گیریم، شامل به چالش کشیدن پیوسته قوانین و اصول تفسیری در پرتو یافته های جدید [طی بازی] نیز هست. حلقه هرمونتیکی که در آن خوانشگر استنتاجاتی درباره متن دارد و آنها را با متنی که در حال خوانش آن است مقابله می کند، توصیف آنچیزی است که اکو (Eco ) آن را «سمیوسیس (فرآیند دلالت) بی پایان» می نامد.

در اینجا مناسب نیست که وارد جزئیات شویم درباره نتایجی که ترجمه بینازبانی برای حلقه هرمونتیکی به بار می آورد، اما می توانیم با بینش خودمان درک کنیم که مترجم در موقعیتی بسیار حساس است: تفسیر او برخی از احتمالات معنایی متن را سد می کند، و برخی دیگر را که مولف متن پیشین در نظر نگرفته بود، آزاد میکند. وی تفاسیری را از متن تثبیت می کند که مولف قصدش آن بود که غیرثابت و موقتی ارائه شوند. اگر بتوان خوانش را با یک بازی بی پایان و همواره ادامه دار مقایسه کرد، خوانش یک متن را که خود محصول ترجمه است نیز می توان یک بازی نامید که با قواعدی دیگر و روی متنی دیگر صورت گرفته است. اگر آن متن آشکارا متنی محصول یک ترجمه باشد، خوانشگر می داند که کسی پیشتر برای او بازی کرده است و اکنون آن کس دارد درباره آن بازی ای که کرده، چیزهایی به او می گوید.

 

 

Bibliographical references

CALVINO I. If on a Winter's Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vintage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.

GORLÉE D. L. Semiotics and the Problem of Translation. With Special Reference to the Semiotics of Charles S. Peirce.Amsterdam, Rodopi, 1994. ISBN 90-5183-642-2.

PEIRCE C. S. Collected Papers of Charles Sanders Peirce, ed by Charles Hartshorne, Paul Weiss, and Arthur W. Burks, 8 vol., Cambridge (Massachusetts), Harvard University Press, 1931-1966.



[1] Calvino 1998, p. 42.

[2] Gorlée 1994, p. 71.

[3] Gorlée 1994, p. 73.

[4] Gorlée 1994, p. 84.


part 2-16 translated.mht

16- ویتگنشتاین و معنا

«بسیاری احساسات، زمانی که این نوشته ها را ورق می زنید، شما را افسرده می کنند».[1]

در درسهای گذشته برخی از ابعاد اندیشه سوسوری و پیرسی را بررسی کردیم و دیدیم که اگر چه این دو معاصر یکدیگر بودند، اما از یکدیگر باخبر نشدند. اما پژوهشگر زبان و فیلسوف دیگری از اتریش یعنی لودویگ ویتگنشتاین ( 1889-1951 )، تئوری دلالتی (significance ) طراحی کرد، که به نظر می رسد مستقل از نوشته های دو پیشرو خود باشد. ویتگنشتاین از آن دو در نوشته های خود یاد نمی کند، اگرچه باید بگوییم کتاب پژوهشهای فلسفی وی که آخرین اثر اوست، در قالب بسط اندیشه هایش نگاشته شده و در آن به هیچ گونه منبعی اشاره نشده است. این اثر پس از مرگ ویتگنشتاین به سال 1953 منتشر شد. این فیلسوف تأملاتش را با تکیه بر اندیشه منطقی بیان می کند و نه با ارجاعات صریح به سایر نویسندگان.

از آنجا که کتاب بررسی های فلسفی ویتگنشتاین تقریباً به طور کامل به پرسش از زبان و معنا اختصاص یافته، وقتی که بحث از سمیوسیس (semiosis ) [فرآیند دلالت] خوانش است، نمی توان این اثر را نادیده گرفت. می دانیم که کنش و واکنش میان انگاره ها در سپهر نشانه ای (semiosphere ) می تواند چقدر پیچیده باشد. نیز بر این باوریم که کوشش جهت ترکیب اندیشه های مهمترین اندیشمندان زبان و مقایسه آنها، زمانی که این مهم ممکن باشد، با بکار گیری فرازبانی مشترک که هیچکدام از آن آثار از آن بهره نگرفته اند، امری مهم است.[2] کارمان را با بررسی موضوعاتی آغاز می کنیم که بیشترین قرابت را به موضوعات مورد علاقه ما دارند.

ویتگنشتاین درباره ماهیت واژگان می اندیشد و بیان می کند که گفتن این موضوع که هر واژه دارای معنایی است درست مانند آن است که هیچ چیزی نگفته باشیم. واژگان کارکردهای متفاوتی دارند به همان شکل که ابزاری ممکن است کارکردهای گوناگونی داشته باشد؛ و شباهتهایی میان این دو مورد مقایسه شده وجود دارد.[3]

زمانی که می کوشیم تا بدانیم چگونه می توان واژه ای را فهمید، این فیلسوف اتریشی میان دو دسته واژگان تمایز می نهد: واژگانی که برای دلالت بر چیزی به کار می روند و آنهایی که برای دلالت بر واژگان دیگر به کار می روند. مثالی که وی میزند این است:

[...] وقتی من به کسی می گویم: «pronounce the word ‘the’ »، شما "the " دومی را به مثابه بخشی از جمله در نظر می گیرید. با این حال این واژه نقشی [متفاوت] دارد. در اینجا این واژه، نمونه ای است از آن چیزی که آن فردی مخاطب من قرار گرفته می خواهد بگوید.[4]

چنین تمایزی بسیار مهم است، اگرچه که در عمل در اغلب موارد نادیده گرفته می شود. در مثال یاد شده “the” نخستین، به مثابه یک واژه «عادی»، یک زبان مفعول در گفته وارد می شود، یعنی اینکه کارکرد آن این است که گفته را تکمیل کند به نحوی که می تواند یک کنش نشانه شناختی را ایجاد کند در مسیر نشانه-تفسیرگر-شییء (sign-interpretant-object ). اما «the » دوم کاملاً متفاوت است و در میان علامت نقل قول واقع شده تا نشان بدهد که از آن استفاده نشده تا یک کنش نشانه شناختی را شکل دهد، بلکه می خواهد یک کنش فرازبانی را نشان دهد یعنی یک ارجاع ساده واژه به واژه. پیش از این درباره این موضوع در بخش نخست این دوره سخن گفته ایم و آن را آتونیمی (autonimy ) خواندیم. این واژه از پیشوند «auto » و ریشه یونانی «ónoma » به معنای «نام» ساخته شده است. در حقیقت آتونیمی به واژه ای می گویند که خودش را می نامد، یعنی به خودش ارجاع می دهد، و به این شکل همه قوانین مربوط به دلالت را که تا اینجا با آنها مواجه شده ایم زیر پا می گذارد.

نقل قولها، یعنی حائلهای آتونیمی، این هدف مشخص را دارند حدود آن بخش از متن را تعیین کنند که دربردارنده معنایی در ارجاع با جهان بیرونی نیست، بلکه معنایی دارد در ارجاع به خود نشانه ها. به این ترتیب با در نظر گفتن بُعد کارکردی این پرسش، این مسأله مهم است که نمونه های آتونیمی را به شکلی با حائلها مشخص کنیم. البته این قانون در هر زبانی وجود دارد؛ به این ترتیب این نیز اصلی است معتبر در همه زبانها، که وقتی ما موردی را از یک آتونیمی در متنی میابیم که قرار است به زبان دیگری ترجمه شود و آن آتونیمی حائلی ندارد، لزومی ندارد خودمان آن حائلها را بیافزاییم، چرا که این می تواند نشانه سبک نویسنده باشد. البته این قانون برای متون کاملاً دارای معنای مشخص و تفکیکی (denotative ) صادق نیست (مثل کتاب مرجع راهنمای انجام کاری) که در آنها نبود حائل را می توان ناشی از سهل انگاری دانست.

اندیشه مهم دیگری درباره خوانش وجود دارد، مهمتر از همه بلند خواندن جمله ای مکتوب، که قابل مقایسه است با عمل آوایی (آواز خواندن) از یک سکور (score ) موسیقایی. ویتگنشتاین از تفاوت میان جفت و جور شدن دقیق سکور و آواز خواندن با نبودن تناظر میان متن مکتوب و « مقصود داشتن (اندیشیدن) یک جمله» سخن می گوید.[5] از این درمیابیم که این نگاه به زبان به چه میزان قدرت مانور به تفاسیر فردی می دهد، یعنی به آن چیزی که پیرس آن را «تفسیرگر» می نامد.

ایده بسیار مهم دیگر در این میان ایده «زبان-بازی» (language-game ) است، اصطلاحی که ویتگنشتاین با آن به انواع گوناگون زبانها اشاره می کند تا بدین وسیله تأکید کند که سخن گفتن به یک زبان بخشی از گونه ای فعالیت است، یعنی شکلی از زندگی است. در زیر برخی نمونه ها از زبان-بازی را می بینیم:

                   دستور دادن، و اطاعت کردن از آنها-

                   توصیف ظاهر یک شییء یا دادن اندازه های مربوط به آن-

                   ساختن یک شییء بر اساس یک توصیف (ترسیم)-

گزارش یک واقعه-

اندیشیدن درباره یک واقعه-

ساختن یک فرضیه و سنجش آن-

ارائه نتایج یک آزمایش در جداول و نمودارها-

آفرینش یک داستان؛ و خواندن آن-

اجرا کردن-

شعارها را به آواز خواندن-

حدس زدن جواب معماها-

جوک ساختن؛ تعریف کردن آن-

حل یک مسأله مربوط به حساب کاربردی-

ترجمه از یک زبان به زبان دیگر-

پرسیدن، سپاسگزاری کردن، ناسزا گفتن، احوالپرسی کردن، نیایش کردن.[6]

همانطور که می بینیم، ترجمه نیز در میان زبان-بازیها قرار گرفته است. اما چگونه فرد یک معنا را به واژگان نسبت می دهد. یکی از روالهایی که به مثابه روالی غیر معتبر در نظر گرفته می شود، فرایند تعریف از راه پادگزاره ها (antithesis ) ست. ویتگنشتاین دو صفت «قرمز» و «فروتن» را مثال می زند، که در مورد هر دو غیرممکن است که آنها را به مثابه ضد حالتهای منفی شان تعریف کنیم، یعنی «نه قرمز» و «نه فروتن».[7]

زبانهای طبیعی برخلاف زبانهای مصنوعی مثل ریاضیات، حالت آنیسومورفیک (anisomorphic ) دارند. این بدان معناست که هیچ گونه تناظر یک به یکی میان معانی و واژگان وجود ندارد. در نتیجه حتی مفاهیمی مانند «مترادف» (synonym ) و مخالف (opposite ) در زبانهای طبیعی تا حدی بدون فایده هستند. شبکه تناظر بالقوه [واژگان] (network of the potential match ) پیچیده تر از آن است که این امکان را بدهد که بدانیم متضاد (antonym ) یک واژه چیست، بخصوص زمانی که مشخص نباشد که از چه منظری باید متضاد باشد.

ویتگنشتاین تأکید می کند که گفتن اینکه «فروتن» در مقابل نافروتن است، ضرورتاً نادرست نیست، اما دست کم می توان گفت که مبهم (ambiguity ) است. با این وجود این یک اخطار اساسی است که زمانی که دنبال مترادف و متضاد می گردیم، ممکن است آن را نیابیم.

یادگیری معنا را می توان با یادگیری بازی، بخصوص بازی شطرنج مقایسه کرد. دست کم در اینجا دو روال را می توان شاهد بود: در حالت نخست کسی قواعد بازی را به فردی که می خواهد بازی را یاد بگیرد، آموزش می دهد و درادامه فرد از راه تجربه عملی بازی را فرا میگیرد. در حالت دوم، کسی که هیچگونه شناختی از قواعد بازی شطرنج ندارد، این بازی را با دقت زیر نظر می گیرد، و بر اساس تجربه اش از بازی های مشابه و نیز مشاهداتش، قواعد بازی را بازسازی می کند. به نظر ما روش دوم بسیار به فرایند ربایش (abduction ) آنگونه که پیرس آن را توصیف می کند، که طی آن فرد باید یک مورد را (معنای حرکت را) بر اساس فرضیه هایی نسبت به قانون (rule ) و حاصل (result ) بازسازی کند.

در پایان این بررسی آغازین از اندیشه ویتگنشتاین درباره معنا، یکی از نخستین و اساسی ترین نتایجی که وی به آن دست یافته را در اینجا  نقل می کنیم:

برای مجموعه ای وسیع از مواردی – اگرچه نه برای همه – که در آن واژه «معنا» را به کار می بریم، می توان آن را به این صورت تعریف نمود: معنای واژه، کاربرد (use ) آن در زبان است.[8]

این بیان، فرد را وامیدارد تا به این بیاندیشد که معنای روشن و تفکیکی (denotative ) ای را که ما به آسانی در واژه نامه ها می یابیم، تنها می توان برای دسته ای کوچک از موارد دیگر کاربرد آن واژه، بکار گرفت. در حالتهای دیگر، کاربرد واژه است معنا را معین می کند و مترجم، یا خوانشگر، به مثابه فراچنگ آورنده آن معنا، باید بیشتر بر کنشهای پاره گفتار (parole )، در معنای سوسوری آن، تمرکز کند تا بر معانی تفکیک شده، وضع شده و ثابت که همانطور که گفتیم در واژه نامه ها عرضه می شوند.

 

Bibliographical references

CALVINO I. If on a Winter's Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vintage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.

GORLÉE D. L. Semiotics and the Problem of Translation. With Special Reference to the Semiotics of Charles S. Peirce.Amsterdam, Rodopi, 1994. ISBN 90-5183-642-2.

TOROP P. La traduzione totale - Total´nyj perevod, edited by Bruno Osimo, Modena, Guaraldi Logos, 2000. ISBN88-8049-195-4.

WITTGENSTEIN L. Philosophische Untersuchungen Philosophical Investigations, translated by G. E. M. Anscombe, second edition, Oxford, Blackwell, 1958. ISBN 0-631-20569-1.

 



[1] Calvino 1979, p.125.

[2] Gorlée 1994, p. 87. Torop 2000, p. 21-23. 1994, p. 71.

[3] Wittgenstein 1958, p. 6.

[4] Wittgenstein 1958, p. 7.

[5] Wittgenstein 1958, p. 11.

[6] Wittgenstein 1958, p. 11-12.

[7] Wittgenstein 1958, p. 14.

[8] Wittgenstein 1958, p. 20.