Logos Multilingual Portal

15- خوانش و نظریه بازیها

«بازکردن راهی برای خود از میان حصار صفحه ها با تیغه ی یک شمشیر با این اندیشه گره می خورد که واژه ها به چه میزان باز می دارند و پنهان می کنند: شما راهتان را با خواندن می یابید، که درست مانند یافتن راه درون یک جنگل انبوه است».[1]

 

خوانش یک متن، کنشی نشانه شناختیست بدان معنا که کنشی است که طی آن خوانشگر از متن معنا میگرید. با در نظر گرفتن اینکه سمیوسیس [(فرآیند دلالت)] (semiosis ) کنشی از جنس تفسیر است، همانطور که دیدیم، خوانش، تسلسلی است از تفسیرها و بازتفسیرها در پرتو آنچه که متن [أ.] درباره خودش می گوید (پیوندهای درون متنی (intratextual links ))، [ب.] درباره جهان پیرامون می گوید (پیوندهای برون متنی (extratextual links ))، و [ج.] درباره سایر متون می گوید (پیوندهای میان متنی (intertextual links )). هر بار که خوانشگر نشانه ای پیش روی خود می بیند، باید فرآیند تصمیم گیری را از نو طی کند، که طی آن مجبور می شود بیشتر به یک حس خود اعتماد کند و سایر حسها را به کناری نهد. این حس پسانتر زنجیره ای از پیآمدها را برای تفسیر نشانه هایی که بعداً در متن می آیند، تعیین می کند و نیز زنجیره ای از پیآمدها درباره تفسیر کل متن.

از این منظر، خوانش فرآیندی است که مشترکاتی با بازیهای مهارتی یا راهبردی (games of skills or of strategy ) دارد. این بازیها دارای مجموعه ای از قوانین هستند که بر بازیگر، رفتاری از پیش تعیین شده را تحمیل نمی کنند، و به خلاقیت و توانایی وی میدان می دهند.[2] ویژگی مشترک دیگر میان خوانش و بازیهای راهبرد-محور این حقیقت است که در هر دو، نتیجه نهایی مشخص نیست. این ویژگی به این شکل فضایی از انتظار و حدس و پیشگویی را باز می کند که این خود مسیر منتهی به پایان بازی را فریبا می سازد.

در یک بازی همانند شطرنج، حرکتها تصادفی و اتفاقی نیستند، بلکه تصمیمات کاملاً نظامند شکل می گیرند، اگرچه که ترجیحات بازیگر همچنان به مثابه عاملی در انتخاب حرکتها نقش بازی می کند. حتی در چهارچوب یک تصمیم گیری بسیار محکم و استوار، به مثابه یک پی آمد، یک فضای (نشانه شناختی) برای خطرکردن، برای وارد ساختن شرط بندی، برای نتیجه گیریهای خلاقانه وجود دارد،

چرا که درک و استفاده از نشانه ها هیچگاه ارتباطی با شناخت یک برابرنهاد ثابت ندارد، بلکه همیشه مرتبط است با حدس زدن یا استنتاج خلاقانه.[3]

خوانش گام به گام به پیش می رود، و انتخابها یکی پس از دیگری صورت می گیرند، و تنظیمات و تعدیلات با نرخی صورت می گیرند که اجازه دهند خوانشگر به پیش برود؛ نمونه آن وجود یک پیوند بینامتن است که خوانشگر را با تردید مواجه می کند که آیا بخشهای دیگری از متن را که پیشتر خوانده، قرار بوده که با این پیوندی که اکنون خوانده، متربط باشند یا نه.

یا به زبانی ساده تر خوانشگر متوجه تکرار یک واژه یا یک اصطلاح که در آن بخش معین از متن، که به شکلی کاملاً واضح، اهمیتی معین را نشان می دهد و نیز معنای مشخصی را، در حالی که تا آن نقطه از متن، این مسأله یک راز تفسیری کاملاً سربسته بود. خوانشگر در اینجا باید برگردد به همه آنجاهایی که این واژه یا اصطلاح به کار رفته است، یا با ذهن خود، یا با چشم خود، تا تأثیر همبافت سازی (cotextualization ) آنها را با بهره گیزی از ادراک بررسی کند، یعنی در پرتو آن تفسیری که پس از این «روشن سازی» (illumination ) تنها می شد به آن دست یافت .

در پایان یک خوانش، راهی که برای تفسیر در پیش گرفته بودیم به یک دستآورد/نتیجه منجر می شود. حتی آن دستآورد (موقتی) نیز با همه دانش خوانشگر مرتبط است. هر خوانشی تأثیری بر جهان بینی خوانشگر دارد، اما در همانحال جهان بینی خوانشگر نیز بر نتایج خوانشش تأثیر می نهد، به نحوی که او می تواند از خوانشش ناراضی باشد، تا جایی که ممکن ا ست منجر به این شود که او  خوانش یا بازی را از سر بگیرد.

بر اساس دیدگاه پیرس، یک قانون (rule ) در واقع یک عادت تفسیری است که بر آن تفکیک خودآگانه ای (conscious resolution ) بنا شده که خوانشگر صورت می دهد به این منظور که به نحوی معین عمل کند.[4] خوانش را می توان برای یک بازیگر – یا به بیانی دیگر خوانشگر – به مثابه یک بازی زبان در نظر گرفت که از راه آزمون و خطا، با یک سلسله از فرضیه های تفسیری مواجه می شود. زمانی که فرضیه ها مورد قبول باشند، خوانشگر به پیش می رود، حال آنکه وقتی او در فرضیه های خود عیب و نقصی بیابد، عقب می نشیند و دوباره از سر می گیرد.

تصمیماتی که در ارتباط با مشکلات مربوط به یک واژه صورت می گیرند (یعنی حوزه معنایی یک واژه، فعال سازی یا از کار اندازی معانی، «کرخی و سستی» (narcosis ) معانی و تأکید بر سایر معانی) با تصمیمات دیگر درباره مشکلات عمومی تر تفسیر متن، تداخل پیدا می کنند. حرکت استنتاجی در کنار پیشروی از یک واژه به واژه دیگر و از یک جمله به جمله دیگر، به شکلی بی پایان میان تفسیر خُرد و تفسیر کلان در نوسان است. تفسیر فراگیر متن با تفسیر تک جزءهای آن مقایسه می شود، چرا که برای شکل گیزی انسجام متنی، نیاز به تناظر و ارتباط میان هر دو سطح متن وجود دارد.

در حالی که قوانین و اصول مربوط به بازی ثابت هستند، استراتژی های بازی پویایند. زمانی که خوانش را به مثابه یک بازی در نظر می گیریم، شامل به چالش کشیدن پیوسته قوانین و اصول تفسیری در پرتو یافته های جدید [طی بازی] نیز هست. حلقه هرمونتیکی که در آن خوانشگر استنتاجاتی درباره متن دارد و آنها را با متنی که در حال خوانش آن است مقابله می کند، توصیف آنچیزی است که اکو (Eco ) آن را «سمیوسیس (فرآیند دلالت) بی پایان» می نامد.

در اینجا مناسب نیست که وارد جزئیات شویم درباره نتایجی که ترجمه بینازبانی برای حلقه هرمونتیکی به بار می آورد، اما می توانیم با بینش خودمان درک کنیم که مترجم در موقعیتی بسیار حساس است: تفسیر او برخی از احتمالات معنایی متن را سد می کند، و برخی دیگر را که مولف متن پیشین در نظر نگرفته بود، آزاد میکند. وی تفاسیری را از متن تثبیت می کند که مولف قصدش آن بود که غیرثابت و موقتی ارائه شوند. اگر بتوان خوانش را با یک بازی بی پایان و همواره ادامه دار مقایسه کرد، خوانش یک متن را که خود محصول ترجمه است نیز می توان یک بازی نامید که با قواعدی دیگر و روی متنی دیگر صورت گرفته است. اگر آن متن آشکارا متنی محصول یک ترجمه باشد، خوانشگر می داند که کسی پیشتر برای او بازی کرده است و اکنون آن کس دارد درباره آن بازی ای که کرده، چیزهایی به او می گوید.

 

 

Bibliographical references

CALVINO I. If on a Winter's Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vintage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.

GORLÉE D. L. Semiotics and the Problem of Translation. With Special Reference to the Semiotics of Charles S. Peirce.Amsterdam, Rodopi, 1994. ISBN 90-5183-642-2.

PEIRCE C. S. Collected Papers of Charles Sanders Peirce, ed by Charles Hartshorne, Paul Weiss, and Arthur W. Burks, 8 vol., Cambridge (Massachusetts), Harvard University Press, 1931-1966.



[1] Calvino 1998, p. 42.

[2] Gorlée 1994, p. 71.

[3] Gorlée 1994, p. 73.

[4] Gorlée 1994, p. 84.