Logos Multilingual Portal

20- پیرس، اِکو، و فرآیند دلالت (semiosis) بی پایان

 

«[...] خواندن بدان معناست که ذهن خود را از هر مقصدی و از هر نتیجه گیری زودهنگامی عریان کنی، و آماده باشی که آن صدایی را بشنوی که، آنگاه که حتی انتظارش را نداری، خودش را به گوشت می رساند».[1]

 

«نشانه (sign ) یا بازنما (representamen ) چیزی است حاکی از چیزی دیگر برای کسی در کِیْف یا قوه ای. این نشانه یا بازنما کسی را مخاطب خود قرار می دهد، یعنی در ذهن آن فرد، نشانه ای برابرنهادْ می آفریند، یا شاید نشانه ای متکامل تر. آن نشانه ی برابرنهاد یا آن نشانه ی متکامل تر را که این نشانه ی اولی یا بازنما (representamen ) آفریده است، تفسیرگر (interpretant ) آن نشانه اولی می نامم. نشانه، چیزی را نمایندگی می کند، که موضوع (object ) آن است. آن نشانه البته از همه ی جهات موضوعش را نمایندگی نمی کند، بلکه تنها در ارجاع به گونه ای انگاره نمایندگی می کند، که من، گاه آن را زمینه ی (ground ) آن نمایندگی خوانده ام».[2]

پیرس به این شکل است که رابطه میان سه قطب موجود در سه گانه ی فرآیند دلالت (semiosis ) را توضیح می دهد. اِکو در کتاب نقش خواننده (The Role of the Reader )، فصلی را به توضیح این مطلب اختصاص داده که چگونه می توان از این عبارات پیرس، و برخی دیگر عبارات او، پایه و بنیان فرآیند دلالت بی پایان (unlimited semiosis ) و گشودگی یا پذیرا بودگی (openness ) متن را برداشت کرد، که در درسهای گذشته مکرر به آن پرداختیم.

در آغاز باید بکوشیم تا دریابیم که در اساس، معنا برای پیرس چه چیزی بوده است. از جمله ی نقل شده در بالا می توان دریافت که یک موضوع (object )، بسته به نقطه نظری که از آن نگریسه می شود - بر اساس زمینه ای (ground ) که آن نگرش بر پایه ی آن صورت می گیرد – تفسیرگران گوناگونی دارد. به نظر می رسد که گرایش اِکو از قطب دریافت فردی در حال دور شدن و حرکت برای رسیدن به قطب بافتی گسترده تر است. در این قطب تازه می توان توضیح داد که چگونه معمولاً دو گویشور یک زبان، همدیگر را می فهمند، دست کم تا حدی، در حالی که ظرفیت ارتباطی شان بر موارد و نمونه های ذهنی (subjective instances ) بنا شده است. او پس از این می گوید:

[...] زمینه (ground )، در واقع انگاره (idea ) است، البته به این معنا انگاره است، که انگاره در طول داد و ستد ارتباطاتی میان دو مفسر به چنگ می آید.[3]

تفسیرگر ماهیتی ذهنی دارد، اما ما شاهد کاربرد واقع گرایانه ی (pragmatic use ) واژگان نیز هستیم که با در نظر گرفتن رابطه ی ارتباطاتی واقعی میان دو شخص بر آن بخشی از تفسیرگر قرار می گیرد که احتمالاً می تواند به اشتراک گذاشته شود. معنایی که نشانه دارد به خودی خود صفر است، و این تنها در کاربست (pragmatics ) ارتباطات یا تنها در ترجمه است که چیزی می شود. معنا

[...] در معنای اصلی خود، ترجمه ی نشانه ای است به نظام نشانه های دیگر.[4] [...] معنای نشانه، آن نشانه ی [تازه ای] است که نشانه ی نخست باید به آن ترجمه شود.[5]

بنابراین سه گانه ی نشانه-تفسیرگر-موضوع (sign-interpretant-object )، مفهوم «معنا» را تا زمانیکه فرآیند نشانه شناسانه عملی نشده است در نظر ندارد. معنا در واقع چیزی است تجربی که از راه بکاراندازی دلالت (signification ) یا به بیانی بهتر، از راه بکارگماری دلالتهای فراوان، قابل گردآوری است: چیزی شبیه به نتیجه ی نمونه گیری آماری از تفسیرگرهایی که به یک نشانه مرتبط هستند. از نظر اِکو، معنای واژه را می توان مانند شبکه ای از ویژگی های ناظر به آن واژه تصور کرد.[6]

با دنبال کردن اندیشه ی پیرس، به نظر می رسد که فرآیند دلالت بدون مرز، ظاهراً پی آمد صریح تئوری نشانه شناختی است، اما در برخی از  تمثال هایش سرانجام به شکلی رخ می نماید، که بُعد پایان ناپذیری تحلیل معانی و همچنین پایان ناپذیری جستجو برای درک را مضطرب می سازد، همانند آنچه در این متن می بینیم:

موضوع آن تمثال و بازنمایی ای (representation ) که رخ می دهد، می تواند چیزی نباشد جز یک بازنمایی دیگر که در اینجا آن بازنمایی نخست، یک تفسیرگر است. اما رشته ای بی پایان از بازنمایی ها - که هر کدام آن را که پشت سرش  قرار دارد، نمایندگی می کند - ممکن است این تصور را ایجاد کند که در در نهایت موضوعی خالص و مطلق (absolute object ) به مثابه ی پایان و حد این رشته وجود دارد. معنای یک بازنمایی، می تواند تنها بازنمایی دیگری باشد. در حقیقت این تنها خود آن بازنمایی است که عریان از هر لباس غیرمربوطی تصور شده است. اما این لباس را هیچگاه نمی توان به طور کامل درآورد. تنها برای شفافیتی بیشتر، آن لباس عوض می شود. بنابراین ما در اینجا شاهد یک عودت و تکرار بینهایت هستیم. سرانجام باید گفت که تفسیرگر چیزی نیست جز یک بازنمایی دیگر که به دستش مشعل حقیقت را سپرده اند و از آن رو که خود یک بازنمایی است، دوباره تفسیرگر خود را نیز داراست. ببین! باز هم رشته های بینهایت دیگر.[7]

استعاره ی معنا به مثابه ی بدنی عریان در رقص استریپتیز (striptease )، اگر چه که بدن رقصنده را نمی توان به شکل کاملاً عریان دید - یعنی در آنجایی که بُعد تحریک اهمیت بسیار بیشتری دارد نسبت به درآوردن لباس - اینگونه عمل می کند که خواننده را در حالی که شوریده است، در نهایت ناامید و محروم وامی نهد. هر تفسیری و هر دریافتی تنها پیوندی (link ) است در زنجیره ی بی پایانی از رقصهای استریپتیز، هر چقدر هم که تا پایان این رقص، لباسهایی که رقصنده بر تن دارد، نازکتر و بدن نماتر شوند. اِکو که به حق از این بُعد شریر و زشت غمگین می شود، سرانجام راه حلی در قالب  تفسیرگری توانمند (energetic interpretant ) می یابد. از دیدگاه او، آن تفسیرگری را که موضوع (object ) خلق می کند، ضرورتاً ماهیتی دوگانه دارد. از یک سو ما تفسیرگر احساسی (emotional ) را داریم، یعنی آنی که ما در این مجموعه درسها همیشه از آن سخن رانده ایم، که آن نشانه ی ذهنی است، یعنی آن اثر یا تحریکی (affect ) است که در ذهن هر کدام از ما، پیوندی میان یک موضوع و یک نشانه (sign ) بنا می کند. تفسیرها در درون تفسیرگران محرک، نتایج و پی آمدهایی را به بار می آورند که در چارچوب تفسیر و تغییر بازنمایی ها (representations )، به هر شکل بدون تغییر رفتار باقی می مانند.

از سویی دیگر «تفسیرگر توانمند»، تفسیرگری است که تغییری در رفتار به بار می آورد.[8] زمانی که این رشته ی به ظاهر بی پایان بازنماییِ بازنمایی ها، بافت ذهنی را رها می کند تا به بافتی عملی و کاربردی (practical ) وارد گردد، که خود موجب شکل گیری رفتاری متفاوت می گردد، «روش عمل ما در جهان بیرون، یا زودگذر و ناپایدار می گردد و یا برای همیشه تغییر می کند».[9] این گرایش تازه و این بُعد کاربردی، آخرین تفسیرگری است که به استریتپتیز همیشگی معنا پایان می دهد و نتیجه ای مشخص و روشن را پیش رو می نهد تا بتوان به آن وفادار بود و به آن چسبید.

فرایند دلالت نامحدود (unlimited semiosis )، حداقل، نتیجه ای کاربردی را به بار آورده است. برای کاربردی ساختن این گفتمان در چارچوب مقوله های عمل ارتباط،  عمل خوانش و عمل ترجمه، می توان گفت که زمانی که مترجم، ترجمه گری (translatant ) مشخص و معین را انتخاب می کند، آنگاه فرآیند نشانه شناسانه، پایانی به خود می بیند. در این حالت، این ترجمه گر، متنی است که مترجم انتخاب کرده است تا جایگزین متن نخستین (prototext ) گردد. اما البته این تصوری خام خواهد بود اگر وانمود کنیم که این پایان کار است:

[...] کنش تکرار شده که به یک نشانه (sign ) معینی پاسخ می دهد، خود تبدیل به نشانه خواهد شد، یعنی بازنمای (representamen ) قانونی که نشانه ی پیشین را را تفسیر می کند و فرآیندهای تفسیری تازه ای را به راه می اندازد.[10]

به بیان دیگر، آن متن ترجمه کننده [ی متن آغازین]، پایانی می آفریند برای فرآیند دلالت متن آغازین که در غیر این صورت فرآیندی بی پایان می بود. اما از طرف دیگر این متن، زنجیره ی تازه ای از فرآیندهای بی پایان دلالت را بر پایه ی نشانه هایی نو، متونی نو و تفاسیری نو، بوجود می آورد. به عنوان کلام پایانی در این درس، از خود سخن اِکو بهره می گیریم:

فرآیند دلالت، خودش خودش را توضیح می دهد: این حرکت حلقوی پیوسته، حالتی عادی و طبیعی برای دلالت (signification ) است، و حتی به فرآیندهای ارتباطی اجازه می دهد تا از نشانه ها به منظور بیان چیزها و وضعیتهای جهان بیرون بهره بگیرند.

 

 

Bibliographical references

CALVINO I. If on a Winter's Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vintage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.

ECO U. Lector in fabula. La cooperazione interpretativa nei testi narrativi, Milano, Bompiani, 1981, ISBN 88-452-1221-1. First edition 1979.

ECO U. The Role of the Reader. Explorations in the Semiotics of Texts, Bloomington, Indiana University Press, 1995, ISBN 0-253-20318-X.

PEIRCE C. S. Collected Papers of Charles Sanders Peirce, edited by Charles Hartshorne, Paul Weiss e Arthur W. Burks, 8 vol., Cambridge (Massachusetts), Belknap, 1931-1966.


[1] Calvino 1998, p. 239.

[2] Peirce, vol. 2, p. 228.

[3] Eco 1995, p. 183.

[4] Peirce, vol. 4, p. 127.

[5] Peirce, vol. 4, p. 132.

[6] Eco 1995, p. 187.

[7] Peirce, vol. 1, p. 339.

[8] Eco 1995, p. 194.

[9] Eco 1995, p. 194.

[10] Eco 1995, p. 195.