10- خوانش وس رفع ابهام
صفحات این جلد هنوز برش نخورده اند،
و این نخستین چیزی است که آزارتان خواهد داد».[1]
زمانی که مترجمی سراغ متنی می رود، با کاری دشوار مواجه می گردد که همانا رمزگشایی از آن متن است. یکی از مهمترین موانع اصلی بر سر راه او این واقعیت است که متون آکنده از ابهامات (ambiguities ) معنایی و نحوی هستند.
«ابهام معنایی» (semantic ambiguity ) در جایی وجود دارد که یک واژه، شماری معانی را زیر چتر خود می گیرد. برخی از این معانی را، که معمولاً معانی صریح و تفکیک یافته (denotative ) هستند، تا حدی در واژه نامه ها، زیر مدخل آن واژه می توان یافت. بقیه ی آن معانی را که معانی ضمنی و اشاره ای (connotative ) هستند، می توان از راه بافتی (محیطی) که گفته در آن واقع می گردد دریافت و یا بر اساس مجموعه واژگان (گفتاری) (verbal co-text ) ی که واژه مورد نظر در دل آنها قرار دارد.
ما نمی توانیم به اندازه کافی بر این مسأله تأکید کنیم که معانی ضمنی بسیار بی ثبات و متزلزل هستند، و اینکه معانی تفکیک یافته و صریح یک واژه در یک نظام رمزگانی طبیعی (natural code ) همواره در مقایسه معانی هر واژه دیگری متفاوت هستند، خواه زمانی که آن واژگان، متعلق به همان نظام رمزگانی باشند، و خواه زمانی که متعلق به نظام رمزگانی دیگری باشند.
به تازگی تروسول (Trueswell ) پژوهشگر آمریکایی رساله ای را منتشر ساخته است بر پایه ی پژوهش هایی که وی درباره ی برخی خوانشگران انجام داده و کوشیده است تا این موضوع را تبیین کند که چگونه خواننده، ابهامات نحوی و معنایی را در طول عمل خوانش رفع می کند. برخی از مثالهایی که آزمایشها بر اساس آنها صورت گرفته است مبتنی هستند بر تکمیل یک سخن ناتمام.
1) هِنری گل نیلوفر را .... فراموش کرد.
الف) در دفترش (تفسیر مفعول بی واسطه)
ب) .... تقریباً همواره درست بود (تفسیر متمم جمله)[2]
آزمایش نشان داد که خوانشگران، زمانی که با ابهاماتی مانند آنچه در جمله نخست آمده مواجه می شدند، به این سمت تمایل دارند که ابهام را رفع کنند. در مثال بالا بیشتر خوانشگران گزینه (الف) را انتخاب کردند.
نظریه ای در ارتباط با پردازش جمله ارائه گردیده است که بر ماهیت ادغامی (intergrative ) تفسیر تأکید می نهد: افراد با در نظر گرفتن طیف وسیعی از منابع اطلاعاتی خود و با تکیه بر موانعی که از شکل گیری همه گونه تفسیر جلوگیری می کند، ابهامات را در جمله رفع می کنند.
به همان میزانی که یک واژه ی چند معنا (polysemic )، معانی ای رایج تر دارد، زمانی که آن معناها را با معانی دیگر آن واژه مقایسه کنیم—مقصودمان از معانی رایج، معانی ای است که بدون در نظر گرفتن بافت به شکل پیشینی محتمل تر هستند—به همان میزان واژه های مبهم می توانند ساختارهای نحوی (syntactic structure ) رایج (dominant ) و/یا فرعی (subordinate ) داشته باشند. از آزمایشهایی که تروسول و نیز نویسندگانی که در مقاله وی از آنها یاد شده، انجام داده اند، این حقیقت روشن می شود که این مسأله که یک ساختار رایج است یا نه، از مثالی به مثالی و از واژه ای به واژه ای دیگر متفاوت است. و ما به این مطلب این را می افزاییم که احتمالاً این موضوع از فرهنگی به فرهنگ دیگر نیز متفاوت است و حتی اگر تنها یک نظام رمزگانی را در نظر بگیریم، درون این نظام، باز از گویشوری به گویشور دیگر متفاوت است.
بر اساس این نظریه که موسوم به نظریه ی «واژگان-محور» (lexicalist ) جمله است، وجود گزینه های متعدد ساختارهای نحوی برای یک خوانشگر، بستگی به این دارد که آن خوانشگر به چه میزان «با آن واژه در بافتهای نحوی گوناگون مواجه گردیده است. بعلاوه، اطلاعات معناشناختی یا اطلاعات مربوط به بافت، به سرعت می توانند داخل [فرآیند خوانش] شوند و خوانشگر را در رفع ابهامهای احتمالی یاری کنند».[3]
این دو نوع کنترلگر- یعنی به چه میزانی تجربه برخود با یک ساختار نحوی برای خوانشگر وجود دارد و وجود اطلاعات معناشناختی و اطلاعات مربوط به بافت – یکی پس از دیگری عمل نمی کنند، بلکه همزمان روی می دهند و کنش و واکنش متقابل دارند. این کنش و واکنش بر اساس این پیش فرض بررسی گردید که وقتی یکی از فاکتورهای کنترل کننده با فاکتور دیگر در تقابل بود، مدت زمانی که لازم بود تا خوانشگر ابهام را برطرف کند، افزایش می یافت.
برای آزمودن این فرضیه، مدت زمان لازم برای رمزگشایی از واژگانی که پیش از واژه مبهم قرار می گرفتند (left co-text ) مقایسه شد با مدت زمان لازم برای رمزگشایی از واژگانی که پس از واژه مبهم می آمدند (right co-text ). مدت زمانهای طولانی [ثبت شده] برای رمزگشایی، تطبیق داده شدند با تعارضهای مفروض میان دو کنترلگر (یعنی بسامد تکرار برخورد با الگوی نحوی و ابعاد معناشناختی/مربوط به بافت).
برای شناخت حالتهای خاصی که یک الگوی نحوی یا یک معنا (semantic value ) در جامعه ی یک گویشور به کار گرفته می شوند، پیکره های متنی ای مورد استفاده قرار می گیرند که میلیونها میلیون گفته های "واقعی" را دربردارند، یعنی گفته هایی که از سوی گویشوران یک زبان گفته یا نوشته شده اند و نه گفته ای که پژوهشگران آنها را تولید کرده باشند. بر اساس این آزمایشها مشخص شد زمانی که خوانشگر با آن کلیدی مواجه می شود که به او اجازه می دهد تا یک حالت از ساختار را خیلی محتمل تر بداند که البته یافتن آن کلید هم به شکلی غیرمنتظره رخ می دهد، در این حالت آن خوانشگر زمان بسیار بیشتری صرف می کند برای فرآیند رفع یک ابهام.
همه این نتایج این مسأله را تبیین می کنند که چرا ماشین های ترجمه آنچنان در کار خود موفق عمل نمی کنند. ذهن ما، زمانی که در حال رفع ابهامات در یک گفته است، نه تنها به دانش دستوری و واژگانی ما رجوع می کند، بلکه تحلیلی آماری نیز انجام می دهد – که بی شک خصلتی ناخودآگاه دارد – و بسامدهایی که آن ساختار واژگانی یا نحوی در سابقه ذهنی ما به وقوع پیوسته اند را نیز بررسی می کند.
با این حال از آنجا که پیکره های متنی (textual corpora ) بزرگ، ظرفیت ذخیره سازی بزرگتر و قابل اعتمادتری دارند تا ذهن ما، در حال حاضر بزرگترین ظرفیت ممکن برای انجام عمل ترجمه به این شکل به وجود خواهد آمد که هوش انعطاف پذیر انسانی را با مشورت گرفتن (انسانی (manual ) و نه خودکار) پیکره های موجود ترکیب کنیم. پیکره های واژگانی و بسیاری دیگر از ابزارهای لازم برای مترجمان، مهمترین موضوعاتی هستند که در بخش چهارم این دوره آموزشی به آنها خواهیم پرداخت.
Bibliographical references
CALVINO I. If on a Winter's Night a Traveller, translated by William Weaver, London, Vintage, 1998, ISBN 0-7493-9923-6.
TRUESWELL J. C. The organization and use of the lexicon for language comprehension, in Perception, Cognition, and Language. Essays in Honor of Henry and Lila Gleitman. Cambridge (Massachusetts), The M.I.T. Press, 2000. ISBN 0-262-12228-6.